تاریخچه جغرافیای سیاسی

مروری بر تاریخچه جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک

مروری بر تاریخچه جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۷۴۴

بازدید دیروز

۲۰۱۸

بازدید ماه

۶۴۹۴۴

بازدید کل

۹۰۱۴۱۷۴

افراد آنلاین

۲۰۱

مروری بر تاریخچه جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک


جغرافياي سياسي و در بطن آن ژئوپليتيك يكي از مهمترين و كاربردي¬ترين شاخه¬هاي جغرافياي انساني است در نخستين برخورد با مباحث جغرافياي سياسي و سياست جغرافيايي(ژئوپليتيك) توجه به اين اصل شايان اهميت است كه اين مباحث از روابط جغرافيا و سياست سخن مي¬گويد. جغرافياي سياسي، جغرافياي برگرفته از سياست است به عبارتي ديگر جغرافياي سياسي نقش تصميم¬گيري¬هاي سياسي بر جغرافيا را مورد مطالعه قرار مي¬دهد اما بررسي نقش جغرافيا در تصميم¬گيري¬هاي سياسي موضوع مورد مطالعة ژئوپليتيك محسوب مي¬شود. بنابراين، براساس اين تعريف كلي از دو مفهوم بالا كه مورد قبول اكثر جغرافيدانان سياسي در ايران و جهان نيز مي¬باشد مقياس مطالعات علمي جغرافياي سياسي و ژئوپوليتيك از كوچكترين واحد سياسي فضا (روستا، شهر) تا بزرگترين واحدهاي سياسي فضا از جمله كشورها، سازمان¬هاي سياسي بين¬المللي و قاره¬ها را در برمي¬گيرد.


واضع جغرافياي سياسي فردريك راتزل آلماني و مهد گسترش اين شاخة علمي نيز همان كشور بوده است آنجا كه راتزل به اراية نظرية معروف خود تحت عنوان دولت ارگانيسم مي¬پردازد و سياست را با موقعيت و فضاي جغرافيايي پيوند مي¬دهد كه بعدها اساس تفكرات هاوس هوفر آلماني جغرافيدان سياسي و ژئوپليتيسين¬ برجسته آلماني و رودلف کي الن سوئدي و بسياري از انديشمندان سياسي و جغرافيدانان را تشکيل داد.در مجموع دانش جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک از بدو تولد تاکنون در قالب چند مرحله قابل تأمل و بررسی است…


۱- جغرافياي سياسي و ژئوپليتيك در دوره تولد
تولد ژئوپليتيك با ظهور جغرافيا پيوند دقيق و نزديك دارد. جغرافيا در مفهوم عام خود رشته¬اي است قديمي از دانش با پيشينه¬اي 2500 ساله، زيرا به طور سنتي زمان آن به هرودوت مي¬رسد. اين علم همواره به مزاج و مذاق شاهان، فرماندهان نظامي، كاشفان يا تجار كه همواره تشنة كشف افق¬ها و سرزمين¬هاي جديد بودند خوش مي¬آمده است. اما اين نيز راست است كه هيچگاه آن را به ملت¬ها آموزش نمي¬داده¬اند، زيرا تصور آن بوده است كه جغرافيا بيشتر از آن بار راهبردي دارد كه همگان در آن شركت داده شوند. اين وضع در اوايل قرن نوزدهم تغيير كرد. در فرداي كنگرة وين در سال 1825 پروس سرزمين¬هاي واقع در غرب خاك خود را كه توسط شاهزاده¬نشين¬هاي متعدد آلماني از قلب تاريخي خود جدا شده بودند دوباره بدست آورد. براي يكپارچه كردن اين سرزمين¬ها و تضمين پيوستگي ارضي، سياست ايجاد يك آلمان كه تا آن هنگام قطعه¬قطعه شده بود، ضرورت مي¬يافت. افزون بر آن، بايد مردم و رهبران آن سرزمين¬ها به ضرورت اين امر متقاعد مي¬شدند. جغرافيا مي¬توانست ابزار رسيدن به اين هدف باشد (لورو و توال، 1381: 2).


از اين ديدگاه، سال 1820 را بايد يك نقطة عطف به حساب آورد، زيرا در همين سال است كه پروس تصميم به گنجاندن جغرافيا در برنامة درسي و تعميم آن در نظام آموزشي خود گرفت. بديهي است كه آموزش جغرافيا در اين دوره عمدتاً و قبل از هر جنبة ديگر به مسائل طبيعي مربوط مي¬شد و مسائلي همچون اقليم، زمين¬شناسي و ناهمواري¬ها به منظور شكل گرفتن عيني يك آلمان واحد در اذهان مطرح¬ مي-شدند. تكيه بر مسئلة زبان كه در نگاه اول مي¬توانست مستمسك بالقوة خوبي براي توجيه اين وحدت جلوه كند مورد توجه قرار نگرفت؛ زيرا در آن زمان بايد به واقعيت وجودي اتريش، در مقام دولتي بزرگ و آلماني¬زبان، كه رقيب پروس بيسماركي بود، توجه مي¬شد. فقط در فرداي پيروزي پروس در سال 1866 در سادووا بر اتريشِ فرانسوا ژوزف است كه جغرافيدانان پروس راهبرد وحدت سرزمين¬هاي آلماني را با تكيه بر عامل زبان به ميان مي¬كشند و به آن استناد مي¬كنند. در چنين حال و هوايي است كه جغرافياي «مردمي» در برابر جغرافياي سلطنتي زاده مي¬شود و در آن فضاي هويت جويي آلمان، فردريك راتزل[4] قوانين جغرافياي سياسي را تدوين مي¬كند. او استدلال خود را مبني مبناي عناصر خارجي پايدار و ثابت جغرافياي سياسي، يعني جغرافياي طبيعي بنيان مي¬گذارد. انديشة او در اطراف آيندة آلمان، هويت و نيز نقش و جايگاهي كه اين كشور بايد در جهان از آن برخوردار باشد، دور مي¬زند (لورو و توال، 1381: 3- 2). اما با این حال، خواستگاه دانشي كه بعد¬ها به آن عنوان «ژئوپليتيك» داده شد در مراكز استعماري امپراتوري¬هاي رقيب در آخر قرن نوزده ميلادي متولد شده است. در آنها دانشگاه¬ها، اجتماعات جغرافيايي و مراكز آموزشي قدرت¬هاي بزرگ ايجاد شد. از سال 1870 به بعد قدرت¬هاي بزرگ اروپا با يك برنامه بي¬سابقه به توسعه طلبي امپرياليستي و توسعه طلبي قلمروي در آن مناطق مبادرت كردند ( O tuathail, 1996: 21 ). بنابراين ژئوپليتيك بعنوان شكلي از دانايي و قدرت در دورة امپرياليستي بين سالهاي 1945ـ1870 زماني متولّد مي¬شود كه امپراتوريهاي رقيب در طول جنگ¬هاي متعددي كه با يكديگر داشتند خطوط قدرت را مرتب كرده و آن را تغيير داده و در آن تجديد نظر كردند. خطوط قدرت مورد نظر، تشكيل دهندة مرزهاي نقشة سياسي جهان بودند در اين دوره از رقابت¬هاي امپرياليستي كه موفقيت¬هاي تكنولوژيكي بزرگ، انقلاب جهاني و دگرگوني¬هاي فرهنگي صورت گرفت، ژئوپليتيك امپرياليستي نيز شكل گرفت (احمدي¬پور، بديعي، 1381: 2).


شايد مشهورترين جغرافيدان عصر امپرياليستي، مکيندر بود. مقاله معروف او «محور جغرافيايي تاريخ» روابط و پيوستگي¬هاي بين علايق ملي و جغرافيا و زمين را شامل مي¬شد. اين مقاله اولين تفسير ژئوپليتيكي انجمن سلطنتي جغرافياي انگليس در لندن در سال ١٩٠٤ بود. براي همين از جهت محتوا خيلي مهم است. مکيندر اين مقاله را موقعي مي¬نويسد که گروه¬هاي مختلف قدرت¬هاي امپرياليستي ظهور کرده بودند (Rennie Short, 1994: 18). اما شايد مهمترين دانش آموخته جغرافياي سياسي بعد از راتزل، رودلف كي اِلن، دانشمند سوئدي علوم سياسي استاد دانشگاه گاتبرگ بود، كي اِلن بسيار تحت تأثير انديشه هاي سياسي – جغرافيايي راتزل در مطالعه سياست¬هاي جهاني و ماهيت دولت قرار گرفته بود. كيي اِلن ايده¬هاي راتزل را درباره حكومت به عنوان يك پديده موجود زنده (ارگانيسم) بسط داد (Dikshit, 1995: 11 ).


در سال هاي اوليه قرن بيستم كي الن و ديگر انديشمندان امپرياليست، ژئوپليتيك را به عنوان بخشي از دانش امپرياليستي غربي فهميدند كه از ارتباط با زمين فيزيكي ( جغرافيا ) و سياست بحث مي كرد. بعد با هدف سياست خارجي آلمان نازي يعني لبنسرام[5] ( تعقيب فضاي حياتي آلمان ) همراه شد. و براي همين از نظر اكثر نويسندگان و تحليل گران بعد از جنگ جهاني دوم محو شد و در طي سال¬هاي بعد از جنگ سرد، ژئوپليتيك براي توصيف كشمكش و درگيري جهاني بين شوروي و ايالات متحده آمريكا بر سر كنترل كشورها و منابع استراتژيك جهان استفاده شد ( O thathail, Dalby & Routledge; 1998: 1 ). در خلال دهة 1920، كانون مطالعات ژئوپليتيك در آلمان متمركز شد و در آنجا بود كه اين رشتة علمي زماني كه به عنوان يك مكتب جديد توسط كارل فون هاوس هوفر(1946ـ 1869) شكل گرفت، تصوير بسيار مخدوش خود را كسب نمود. «پاركر» در اين رابطه چنين توضيح ميدهد: «پس از شكست آلمان در جنگ جهاني اوّل، گروهي از جغرافيدانان آلماني، ايده هاي راتزل را پذيرفته و تا آنجا پيش رفتند كه از اين ايده ها، بعنوان مبناي يك طرح روشمند، نه تنها براي بهبود آلمان، بلكه براي بازگشت آلمان به جايگاه يك قدرت بزرگ، استفاده كردند. استدلال بنيادين آنها اين بود كه گر چه جغرافياي سياسي به شرايط فضايي كشور مي پردازد امّا ژئوپليتيك به نيازهاي فضايي مي پردازد. تمام استراتژي حزب نازي براي سلطة آلمان بر اروپا، تحت تأثير نظريه¬هايي بود كه اين محققان ژئوپليتيك فرمول¬بندي كرده بودند» (موير، 1379: 367ـ366).


ژئوپليتيك به دليل شكل¬گيري آن بدست كارشناسان خود در اروپا، موجود خام دوران خود بود و در مادي-گرايي جغرافيايي كهنة قرون گذشته، ريشه داشت. ضعف چنين روشهايي را جغرافيدانان كمونيست آلماني، كارل ويتفوگل در سال 1929 تشخيص داد و اوتواتيل توضيح داده است كه ويتفوگل چگونه پي برد كه ژئوپليتيك «فرض مي¬گيرد كه عوامل جغرافيايي بسته به خصوصياتشان (آب و هوا، خاك، موقعيّت، ناهمواري زمين و حتّي نژاد) حيات سياسي را مستقيماً تحت تأثير قرار مي دهند.» و حال آنكه در واقع، چنين عوامل جغرافيايي بطور مستقيم تأثير نگذاشته، بلكه از طريق انسان نقش ميانجي را به عهده دارند (موير، 1379: 367ـ366).


۲- جغرافياي سياسي و ژئوپليتيك در دوره افول
ارتباط علم ژئوپليتيك با نظامي¬گري باعث شد كه خصوصاً به علت پيامدهاي جنگ جهاني دوم به اصطلاح ژئوپليتيك براي يك تا دو دهه حتي در مطالعات سياسي در روابط بين الملل مورد استفاده قرار نگيرد. نتيجة چنين وضعيتي بعد از جنگ جهاني دوم جدايي جغرافياي سياسي از ميراث مشخص بنيانگذاراني چون راتزل، مكيندر و باومن بود (Taylor, 1990: 45). نازي¬ها سياست¬هاي توسعه طلبانه و خشن خود را از طريق تئوري¬هاي تحريف شده ژئوپليتيکي توجيه مي¬کردند و همين امر براي مدت چند دهه بر دانش جغرافياي سياسي سايه افکند (وود و ديمکو، 1373: ٤). در سال 1964 پی¬يِر ژرژ جغرافيدان فرانسوي در كتاب خود تحت عنوان «جغرافياي فعال» واژة ژئوپليتيك را بدترين كاريكاتور جغرافياي كاربردي در نيمه اول قرن بيستم خواند و تحليل ژئوپليتيكي را مردود دانست (مير¬حيدر، 1383: 15).


وقتي کريستف در سال ١٩٦٠ کتاب خود را در مورد تاريخچه ژئوپليتيک نگاشت، اعتقاد داشت که اين دانش بايد به عنوان يک ارزش در مقابل جريانات سياسي باقي بماند، اما پاسخ به ديدگاه¬هاي او بسيار تند بود. الکساندر در سال ١٩٦١ در پاسخ وي ابراز نمود که جغرافياي سياسي مي¬تواند به عنوان يک ارزش همين وظيفه را به عهده گيرد و ژئوپليتيک بجز ارزش تاريخچه¬اي نبايد مورد استفاده باشد. در واقع پس از جنگ، جغرافياي سياسي بجاي ژئوپليتيک در کانون توجهات جامعه علمي علاقه¬مند به اين رشته از دانش جغرافيا، قرار گرفت (کريمي¬پور، 1371: 18). اما زوال و شكوفايي ژئوپليتيك از جنگ جهاني دوم قابل ملاحظه و چشمگير است. براي اكثر مواقع تقريباً ژئوپليتيك به عنوان يك مبحث دانشگاهي و علمي كنار گذاشته شد نتيجه اين زوال بريده شدن جغرافياي سياسي از ميراث ممتاز بنيانگذاران آن نظير فردريك راتزل در آلمان، سر هالفورد مكيندر در بريتانيا و آيزايا باومن در ايالات متحده آمريكا بود. اينكه جغرافيدانان سياسي تصميم گرفته¬اند كه چنين كار غير معمولي را انجام دهند تأثير بسيار عميق ژئوپليتيك آلمان در دهه 1930 بر جغرافياي سياسي بصورت جزئي و جغرافيا به صورت كلي، را نشان مي دهد. ژئوپليتيك در مقابل جغرافياي سياسي كه علمي قابل تحسين و احترام است به يك دانش منفور تبديل شد (Taylor, 1989: 43 ).


۳- جغرافياي سياسي و ژئوپليتيك در دوره احياء و شكوفايي
درحاليكه نامداران جغرافياي سياسي همچون ريچارد هارتشورن و استيفن جونز در تلاش شكوفا ساختن جغرافياي سياسي در دنياي نيمة قرن بيستم بودند، و در حاليكه سياستمداراني چون هنري كيسينجر واژة «ژئوپليتيك» را دوباره به زبان روزمرة سياسي نيمة دوم قرن بيستم مي¬آوردند، جهان انديشاني چون ژان گاتمن و سوئل كوهن پيروزمندانه جهان انديشي ژئوپليتيك را به بستر اصلي مباحث دانشگاهي باز گرداندند. ژان گاتمن در اين زمينه نقش ويژه¬اي داشت. وي با طرح تئوري «آيكنوگرافي ـ سيركولاسيون»، «حركت» را در مباحث ژئوپليتيك در معرض توجه ويژه قرار داد و عوامل روحاني، يا عامل «معني» را در جهان انديشي «اصل» يا «مركز» دانست و «مادّه» يا «فيزيك» را تأثير گيرنده قلمداد كرد. در اين جا كافي است گفته شود كه با طرح اين انديشه گاتمن در حقيقت جهان انديشيِ سياسي و ژئوپليتيك را كاملاً دگرگون كرد و اين مبحث دانشگاهي را به بستر تازه¬اي انداخته است و به حقيقت، پدر جغرافياي سياسي نو و ژئوپليتيك نو شناخته مي¬شود (مجتهدزاده، 1376: 96).


سائول بي كوهن نيز يك جغرافيدان سياسي استثنائي در بين جغرافيدانان سياسي در زنده نگه داشتن انديشه جهاني، به اين نتيجه رسيده بود كه موضوعات ژئوپليتيكي مهمتر از آن بودند كه جغرافيدانان آنها را كنار بگذارند و اكنون خيلي از جغرافيدانان با يك تأخير به او ملحق شده اند و از بازگشت و تجديد حيات ژئوپليتيك به اندازه او استقبال كرده¬اند (Taylor, 1989: 43 ).


با این حال تحت تأثير رقابت و كشمكش دو ابر قدرت شوروي و آمريكا، ژئوپليتيك جنگ سرد با رويكرد باز دارندگي مطرح شد. علّت ديگري كه باعث كم رنگ شدن ديدگاه ژئوپليتيكي گرديد استراتژي باز دارندگي هسته اي بود كه از آغاز جنگ سرد شكل گرفته و توجهات را از دفاع سرزميني به توازن هسته-اي جلب كرده بود. در دهة 1970 به منظور جلوگيري از كم رنگ تر شدن ديدگاه ژئوپليتيكي و ضرورت باز انديشي در اين علم به دنبال ظهور ديدگاه جديدي كه بعنوان ژئوپليتيك انتقادي شناخته شد، ژئوپليتيك احيا گرديد (احمدي¬پور، بديعي، 1381: 3). تا همين اواخر مرسوم بود كه جغرافيدانان سياسي، آشكارا ميان جغرافيداناني كه ژئوپليتيك را در اختيار دولت نازي گذاشتند با جغرافيدانان سياسي دانشگاهي جهان انگليسي ـ آمريكايي فرق مي¬گذاشتند اين موضوع تا حدود سال 1986 ادامه يافت در آن سال اولافلين و وان دروستن نوشتند: «بدين گونه اغلب جغرافيدانان سياسي، آن چنان از زياده¬روي¬هاي ژئوپليتيك شرمنده شده¬اند كه از تحقيق دربارة منازعات بين¬الملل پرهيز مي¬كنند. امّا در همين دوران بود كه علايق نهفته در اين شرمندگي شروع به ظهور نمود. براي مثال، اصطلاح ژئوپليتيك كه پس از جنگ جهاني دوّم با بدنامي رها شده بود در اواخر دهة 1970 و دهة 1980 احيا شد (موير، 1379: 368). لاكوست نيز اعتقاد پيدا مي¬كند كه مي¬شود ژئوپليتيكي را كه از لحاظ علمي، مستقل و بي¬طرفانه است را نيز بوجود آورد. ژئوپليتيكي جايگزين، كه قادر باشد با ديدگاههاي متعالي به امور جهاني نگريسته و به تحقيق عيني بپردازد كه آلودة پيوند با كشور يا امپراتوري نباشد (موير، 1379: 389).


بنابراین، پس از يك ربع قرن افول، ژئوپليتيك تدريجا تجديد حيات خود را آغاز كرد. به نظر لسلي هِپِل «در دهة گذشته ژئوپليتيك بتدريج مورد استفاده قرار گرفته و تحليل ژئوپليتيكي مسايل، جهاني و منطقه اي رايج شده است.» او فكر مي¬كرد كه اين كسب محبوبيت مجدد، دلايل مختلفي دارد؛ از جمله نياز به اَشكال بهتري براي تحليل و تفسير جهان فوق العاده پيچيده و چند قطبي و نيز اين حقيقت كه سياستمداراني همچون كيسينجر و نيكسون، مايل بودند كه بطور تفنّني به ژئوپليتيك بپردازند و با اين كار، محبوبيت و رواج آن را تسريع كردند. هِپِل تصور ميكرد كه جغرافيدانان، نقش ارزشمندي را ايفا كرده¬اند اما آنان مي¬بايست نسبت به برخي از پيشينيان خود از لحاظ تاريخي و سياسي حساسيت بيشتري نشان دهند. سخنان پاياني او خبر از ظهور ژئوپليتيك انتقادي ميداد كه مي¬گفت:


«نقد تاريخي و نقادانه ژئوپليتيك، يك وظيفة بسيار مهم است. ژئوپليتيك بايد گذشتة خود را بپذيرد و طبيعت گفتمان خويش را بيازمايد. تقريباً جاي شگفتي است تاكنون نتوانسته توجه آناني را كه به نظرية اجتماعي در جغرافياي انساني علاقمندند، بيشتر جلب كند. زيرا احتمالاً ژئوپليتيك، نمونة برجستة مجموعه-اي از مفاهيم است كه از تحليل جغرافيايي نشأت مي¬گيرند؛ تحليلي كه جذب رويه¬هاي اجتماعي و سياسي شده است» (موير، 1379: 385). هدف دانش انتقادي اين است كه به مردم نشان دهد كه جامعة آنها چگونه عمل ميكند و به مردم امكان ميدهد كه در تحولات و تغييرات جامعة خود بدانسان كه خود مي¬خواهند عمل كنند تا دنياي آيندة خود را بهتر بسازند از اين رو، عده¬اي، دانش انتقادي را در علوم اجتماعي و جغرافيايي، بالقوه انقلابي مي¬دانند. بر خلاف ماركسيستها، پيشگامان دانش انتقادي، بيگانگي انسان در جامعه و يا نسبت به طبيعت، همچنين مسائل مربوط به كنترل اجتماعي را، محصول علم و تكنولوژي مي¬دانند. چنانكه، يورگن هابرماس به تأثيرات سياست در علوم تأكيد ميكند و هربرت ماركوز، علم و تكنولوژي را به عنوان (نيروهايي در جهت كنترل اجتماعي) مي¬شناسد (شكويي، 1378: 124). ژئوپليتيك انتقادي، رويكردي است كه وجود توپوگرافي فضايي ميان جهان اول و جهان سوم و شمال و جنوب و كشور را رد و تأكيد آن بر ناپايدار بودن اين گونه هويت¬هاي صوري و توجه فزايند به هويت¬هاي ژئوپليتيكي است. ژئوپليتيك انتقادي، چارچوبها و جريان¬ها، و تحليل ها و ابهامات را (براي مقايسه) كنار هم مي¬نهد. اين رويكرد از چارچوب¬هاي سازمان دهنده به صورت صوري دوري مي¬گزيند… و موضوعي را كه قرار است بشناسد توصيف مي¬كند (موير، 1379: 368). ژئوپليتيك انتقادي ريشه در نهضت فرا ساختاري دارد كه در دهة 1960 در فرانسه اوج يافت و انشعابي از ژئوپليتيك سنتي است كه بجاي تمركز بر شناخت تأثير عوامل جغرافيايي، به شكل دهي سياست خارجي اهميّت مي¬دهد (احمدي¬پور، بديعي، 1381: 4).


اوتواتيل سه بُعد را به رويكرد يا طرح ژئوپليتيك انتقادي تخصيص مي¬دهد.


بعد اول به ساخت شكني سنت¬هاي تفكر ژئوپليتيكي مربوط مي¬شود و به عبارت ديگر تجديد نظر و ارزيابي مجدد روش¬هايي كه از طريق آنها تاريخ اين شاخة علمي ارائه شده است.


بعد دوم شامل تلاش براي وارد شدن به روية عملي سياستمداري است اين بعد مستلزم تلاشهايي براي كشف اين موضوع است كه چگونه افراد درگير در كشورداري، سياست بين¬الملل را فضايي كرده¬اند.


بعد سوم برداشتهاي رايج از عوامل جغرافيايي در سياست جهاني را به چالش مي¬كشاند و معناي واقعي «مكان» و «سياست» را زير سؤال مي¬برد (احمدي¬پور، بديعي، 1381: 6).
بنابراین، ژئوپليتيك با قرن بيستم متولد شد و با مسائل مهم و مطرح شده در اين قرن عجين شد و هويت و شخصيّت خويش را در پرتلاتم ترين مقاطع آن كسب كرد با جنبش¬هاي ملي همراه شد ولي نقش الهام بخش آن در برنامة توسعه طلبانة آدلف هيتلر و رقابت¬هاي دو بلوك شوروي و ايالات متحدة آمريكا بر سر كسب قدرت، چهرة اين علم را چنان مخدوش و مخرب و بي¬اعتبار كرد كه بعد از جنگ جهاني دوم از صحنة انديشه¬هاي بين¬المللي رخت بربست و به اتهام اينكه عامل بدبختي¬هاي قرن بوده است، به فراموشي سپرده شد. اما با اين حال در بيست سال اخير با عنوان ژئوپليتيك انتقادي يا ژئوپليتيك مقاومت به سرعت بازگشت و به مثابة روشي براي شفاف كردن، و حتي پيش بيني هدف¬ها، نيت¬ها و راهبردهاي بازيگران و كارگردانان مختلف سياسي جهان در روابط بين¬المللي هويدا گشت. در اواخر دهة 1970 به دنبال ظهور ديدگاه ژئوپليتيك انتقادي، ژئوپليتيك احيا گرديد.


۴- جغرافياي سياسي و ژئوپليتيك در دوران نوين (ژئوپليتيك پست مدرن)
گذر از دوران سياسي به دوران سياسي ديگر، گذري است كه تعاريف ويژه¬اي را مي¬طلبد. از ديدگاه جغرافياي سياسي، اگر دوران نقش آفريني كشورها در نظام جهاني در چارچوب ملت و حكومت ملتي داشتن، توأم با شكل كلي ژئوپليتيك جهاني كه ميان دو قطب ايدئولوژيك تقسيم مي¬شد، بارزه¬هاي «دوران مدرن» شمرده شوند، جهان ژئوپليتيك در سرآغاز قرن بيست و يكم، بي ترديد، وارد دوران تازه¬اي با ويژگي¬هاي ژئوپليتيك تازه مي¬شود كه شايد نويد دهندة فراآمدن دوران «پست مدرن» باشد. آغاز دگرگوني در نظام جهاني قرن بيستم توأم با نشانه¬هايي از پايان گرفتن دوران مدرن است (مجتهدزاده، 1381: 246). فرآيندهاي جهاني شدن، منطقه گرايي و تجزية ژئوپليتيكي به صورت چالش¬هاي نوين براي ژئوپليتيك ظاهر شده¬اند. برتري حكومت ملي (در پيوستگي با سيستم بين المللي) به چالش كشيده شده و نقش و كاركرد دولت¬ها به عنوان نهادها و الگوهاي دولتي به دنبال يك سلسله توسعه¬ها متحول شده است. رشد سازمان¬ها، آژانسها، و شركت¬هاي چند مليتي توانايي دولت را براي تنظيم و تصويب قوانين به چالش كشانده است. نخبگان دولتي و مديران اقتصادي مجبور به اجراي برنامه¬هايي شده¬اند كه با نيازهاي بازارهاي پولي بين-المللي، تعهدات بين¬المللي و جريان سرمايه سازگار باشد (دادس، 1384: 58). بنابراین، مباحث ژئوپليتيك در دوران نوين در پرتو سه چالش اصلي تغيير شكل مي¬دهد: نخست «جهاني شدن هاي اقتصادي»، دوم «انقلاب اطلاع رساني»، و سوم «خطرات امنيتي جامعه جهاني» اثرگذاري اين عوامل در نقش آفريني سياسي انسان در محيط جهانيِ شكل گيرنده در بستر مدرنيتة پيشرفته، شرايطي را فراهم آورده كه مطالعه آن مي¬تواند «ژئوپليتيك پست مدرن» نام گيرد. اين شرايط نقش گروهي انسانها در محيط سياسي را از محدودة «ملت» بودن فراتر مي¬برد و توجه اصلي را به شكل گيري هاي سياسي در محيط فراملتي راهبري مي¬كند، اگرچه «ملت بودن» و «حكومت ملتي» همچنان، به عنوان يگانهاي سياسي پراهميت و نقش آفرين در ژئوپليتيك جهاني اثر گذار خواهند بود (مجتهدزاده، 1381: 246 – 247). در ژئوپليتيک جديد با توجه به آنکه ساختار جديدي از قدرت و سلسله مراتب آن بوجود آمده است، تحولات بوجود آمده در ساختار قدرت جهان به زيان ابزار و اهرم نظامي و به سود عوامل اقتصادي و دانش فني تغيير کرده است. ذکر اين نکته ضروريست که در ژئوپليتيک جديد نيز، قدرت نظامي در سلسله مراتب تشکيل دهنده قدرت، مؤلفه¬اي مهم به شمار مي¬آيد، ليکن نقش آن در مقابل قدرت اقتصادي در درجه دوم اهميت واقع شده است ( احمدي¬پور 1376: 10). يك تباين ساده¬اي كه بين ژئوپليتيك جديد و قديم و به عبارتي سنتي و معاصر وجود دارد اين است كه بعنوان ابزار درك عدم تجانس گفتمانهاي ژئوپليتيكي در گذشته و حال ناكافي است (اتواتيل، دالبي، روتلج، 1380: 2).


منبع: حسین پور پویان. رضا (۱۳۸۵). تحلیل و بررسی همپوشی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در تعامل با جمهوری آذربایجان با واقعیت های ژئوپلیتیک. پایان نامه کارشناسی ارشد. به راهنمایی پیروز مجتهدزاده. تهران: دانشگاه تربیت مدرس. صص ۲۶ - ۱۹