تغییر نظام حاکم بر خلیج فارس

پژواک تغییر نظام حاکم بر خلیج فارس

پژواک تغییر نظام حاکم بر خلیج فارس

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۱۵۸۰

بازدید دیروز

۲۰۱۸

بازدید ماه

۶۵۷۸۰

بازدید کل

۹۰۱۵۰۱۰

افراد آنلاین

۲۸۳

پژواک تغییر نظام حاکم بر خلیج فارس

نویسنده: محمد علی امامی
ازهنگامی كه جنگ افغانستان از طرف نیروهای ائتلاف به رهبری آمریكا به گونه ای خاتمه یافت، موضوع تحولات غرب آسیا و بویژه آثار ا ین رویدادها برمنطقه خلیج فارس به صورت بحث روز درآمده است. درجریان بحران افغانستان و پس از آن، درخصوص موقعیت جدید كشورهای ساحلی خلیج فارس بویژه ایران، عراق و عربستان نظریه های مختلفی ارائه شد كه آگاهی ازاین دیدگاهها در شناخت رویدادها ودگرگونیهای این بخش از جهان لازم و ضروری است. از جانب دیگر، كشورهای قدرتمند و صاحب نفوذ جهان با توجه به رویدادهای جدید درنظام بین المللی هریك به گونه ای خود را وارد تحركات و طرحهای منطقه ای در غرب آسیا و بویژه خلیج فارس كرده اند، كه تحلیل و تغییر این سیاستها می تواند دورنمایی از وضعیت حاكم براین منطقه را ترسیم كند.

دراین نوشتار سعی شده است كه سیاستهای كشورهایی كه به نحوی خود را در قضایا مسائل این منطقه سهیم و علاقه مند می دانند، به طور مختصر مورد بحث و بررسی قرار گیرد. همچنین موقعیت جدید كشورهای خلیج فارس در نظام جدید بین المللی مورد توجه واقع شده است.

اول- كشورهای ماورای منطقه خلیج فارس ایالات متحده آمریكا
دیدگاه آمریكا به عنوان فاتح اصلی جنگ افغانستان ونیز جنگ كویت، در مورد امنیت خلیج فارس به گونه ای است كه این كشورخود را طراح اصلی سیاستهای حاكم دراین بخش از جهان تلقی می كند. به نظر راهبرد سازان ایالات متحده، سیاست خارجی آمریكا بعد از جنگ افغانستان، در سطح تمامی كره زمین عمل می كند و نقش ابرقدرتی دارد. بنابر همین عقیده اگر ایالات متحده به وظیفه خود عمل نكند یك هرج ومرج(آنارشیسم) جهانی به وقوع خواهد پیوست.››

بدیهی است رجوع آمریكا به نیروهای مسلح وابزارهای جنگی در بیشتر اوقات و در دورترین نقاط جهان فشار مالی فراوانی براین كشور وارد خواهد ساخت كه تأمین آن در دراز مدت به آسانی مقدور نخواهد بود. با وجود اینكه توماس جفرسون رئیس جمهور و نویسنده قانون اساسی ایالات متحده هموطنان خود را از به كارگیری بیش از اندازه روز(در جهان) برحذر داشت، سیاستمداران جدید در كاخ سفید عكس این خط مشی را درپیش گرفته اند. درهر صورت سیاست جنگی ایالات متحده با واكنش های اعتراض آمیز از جانب كشورها و سازمانها مختلف در سطح جهانی مواجه شده است كه گویای مخالفت آنها با به كارگیری زور و قدرت نظامی یكجانبه و بدون محدودیت از جانب آمریكا است.

اعمال اینگونه سیاستها، به معنی بازگشت تاریخی به استعمار گری غرب در منطقه می باشد كه مایل است درتمامی امور كشورها وملتها مداخله كند. روشن است كه نتیجه این سیاستها دربلند مدت تكرار تجربه های خونین گذشته است كه سابقه آن به نبردها و شورش های متعدد درقاره های آسیا، آفریقاو آمریكای لاتین علیه قدرتهای استعماری پیشین می رسد.

درسیاست جدید دولت آمریكا، این كشور حاكمیت خود را درجهان در چارچوب مناطق به هم پیوسته ونه كشورهای مجز اعمال می كند. نتیجه اینكه اوضاع جهان همچنانكه در جنگ جهانی دوم در خلال جنگ سرد تثبیت شد براین مبنا قرار داد كه به موضوعات مطرح در سطح بین ا لمللی براساس ‹‹ افقها›› نگریسته می شود نه مرزها، حتی اگر مرزها بیكران باشد. دراین چارچوب آمریكا به چین به عنوان منطقه شرق آسیا می نگرد نه یك كشور با پایتختی پكن، هند شبه قاره هند است و نه كشوری با مركزیت دهلی و مشكل عراق، آینده منطقه خلیج فارس است.

دراولویت های منطقه ای آمریكا اقدامات نهایی بر ضد نیروهایی كه به اصطلاح منافع آمریكا در خلیج فارس را تهدید می كنند توصیف شده است وایران وعراق در رأس این نیروها قرار دارند. شیوه های عمل دراین خصوص، درمیان نظریه پردازان آمریكایی متفاوت است. تندروان آمریكایی نظیر نیوت گینگریچ كه درایجاد تحریك و هیجان در صحنه سیاسی ایالات متحده سهم بسزایی ایفا می كنند به نظر می رسد تعیین كننده خط مشی عقابهای كاخ سفید می باشند.گینگریچ به جرج بوش(پسر) توصیه می كند به مقابله با عراق بپردازد حتی اگر در افغانستان در گیر باشد و در سومالی وسودان به عملیات بپردازد.

گفته می شود كه تیم مشاوران ارشد كاخ سفید متحد گینگریچ درباره اش گفته است اوكارش را خیلی خوب انجام می دهد. همچنین كالین پاول كه گینگریچ معتقد است: كالین دیپلمات و یك سخنگوی خیلی خوبی برای آمریكا است.

هنری كیسینجز وزیر خارجه سابق آمریكا و از نظریه پردازان معروف این كشور گرچه اهداف آمریكا را ایجاد ثبات و آرامش در منطقه و حفظ مصالح دوستان ایالات متحده درمنطقه می داند و براین مطلب تأكید می كند كه هدف، تمركز برتغییر رژیم صدام حسین است، یاد آور می شود كه واشنگتن نیاز به توضیح این مطلب دارد كه هدفش تقسیم عراق نیست. كیسینجر درضمن متذكر می شد كه اگر هدف آمریكا در مورد سرنگونی رژیم عراق تحقیق نیافتند درمرحله بعد و به عنوان یك حداقل، ایالات متحده باید موضوع اعزام بازرسان سازمان ملل به منظور رسیدگی به سلاحهای كشتارجمعی عراق را دنبال كند.

كیسینجر بر این باور است كه منافع ملی غیر قابل انكار آمریكا و دیگر كشورهای صنعتی ایجاب می كند كه خلیج فارس زیر سلطه كشورهای قرار نگیرد كه اهدافشان نسبت به ایالات متحده غیر دوستانه است. وی درمورد تند روشدن منطقه هشدار می دهد زیرا كه آثار آن از آفریقای شمالی تا آسیای مركزی وهند گسترش خواهد یافت.
سرانجام این سیاستمدار كهنه كار آمریكایی به این نتیجه می رسد كه ضرورتهای زمین سیاسی (ژئوپولیتیكی) باید با این فرض به كار گرفته شود كه دو كشور نیرومند ساحلی در خلیج فارس یعنی ایران و عراق دشمن آمریكا هستند و با همسایگان خود روابط خصمانه دارند. در فرضیه كیسینجر ثبات خلیج فارس بدون داشتن پایگاههای دائمی ( با وجود داشتن متحدانی آسیب پذیر) امكانپذیرنیست.

این نظرات كه قبل از حوادث آمریكا وجنگ افغانستان ارائه شده برآن است كه صدام حسین تا زمانی كه درعراق در مسند قدرت است، نزدیكی آمریكا با بغداد درسرتاسر منطقه و حتی جهان به عنوان شكست بزرگ ایالات متحده ونشانه تحقیر آن كشور جلوه خواهد كرد و درباره آن تبلیغ خواهند كرد. بنابراین، سیاست گام به گام و صبر و انتظار دهه گذشته واشنگتن خاتمه یافت و آمریكا آماده شد كه با هرگونه چالش قاطعانه برخورد كند.

برژینسكی ضمن آنكه سیاست خارجی آمریكا بعد از یازده سپتامبر را باهدف سازمان دادن دوباره كشورهای جهان ارزیابی می كند براین مطلب صحه می گذارد كه بعضی ها در واشنگتن خواهان جنگ علیه عراق، علیه ایران و شاید از نظر سیاسی علیه عربستان سعودی باشند. او هشدار می دهد كه عراق درزمینه تروریسم بین المللی یك خطر است ودرهمین زمینه ممكن است یك بمب رادیو اكتیو در شیكاگو، واشنگتن و یا پاریس منفجر شود.

دریك ارزیابی كلی می توان گفت ایالات متحده در طول دودهه اخیر در منطقه خلیج فارس با مسائل و پیچیدگی های فراوانی مواجه بوده و این مشكلات پس از وقایع سپتامبروجنگ افغانستان به مراتب بیشتر شده است. دیپلماسی سنتی آمریكا در منطقه در نزدیكی با قدرتهای مهم منطقه ای ایران، عراق وعربستان برای ایجاد موازنه قدرت در خلیج فارس كارایی خود را از دست داده است واین سه كشور با تردید و سوءظن نسبت به اهداف ایالت متحده دراین بخش از جهان می نگرند. ضمن آنكه تهران، بغداد و ریاض خود را در معرض فشار وتهدیدهای پی در پی واشنگتن احساس می كنند. گسترش دامنه نفوذ آمریكا درخلا ژئوپلتیكی موجود در آسیای غربی را می توان آغاز روندی دانست كه آمریكاییها برای ‹‹ مداخله گرایی گسترش یابنده›› دراین بخش از جهان در پیش گرفته اند كه اتخاذ این سیاست جدید در نظام بین المللی، به ثبات وامنیت دركشورهای این منطقه منجر نخواهد شد.

دوم- كشورهای منطقه خلیج فارس
می توان گفت كه مشكلات سیاسی وامنیتی در طول دهه 1990 همچنان درمنطقه خلیج فارس تداوم یافت. به رغم حضورنظامی سنگین وگسترده ایالات متحده دراین بخش ازجهان تنش های موجود در خلیج فارس كاهش پیدا نكرد. واشنگتن، ایران وعراق را به عنوان دشمن متحدانش در منطقه معرفی و آنها را مشمول تحریم وسیاست مهار دوگانه قرارداد. با این حال سیاست یادشده نتوانست دولتهای حاكم دراین دو كشوررا تغییر و یا درخط مشی آنها تغییر اساسی دهد.

ازدیدگاه آمریكا، مهمترین و خطرناكترین چرخش و نقطه عطف ایجاد شده در زمان كلینتون ایجاد رخنه درائتلاف جنگ دوم خلیج فارس بود به گونه ای كه برای آمریكا هیچ همپیمانی جز كویت باقی نمانده است.

تغییر روش تدریجی حكومت های عرب متحد واشنگتن در منطقه درقبال ایران وعراق، نوعی بن بست درسیاست های آمریكا درخلیج فارس پدید آورده بود. درحالی كه آمریكا، تهران و بغداد را به تهیه سلاح های كشتارجمعی متهم می كرد، دوستان منطقه ای ایالات متحده در خلیج فارس به تدریج راه را برای عادی سازی مناسبات با ایران وعراق هموار كردند.

به نظر واشنگتن كشورها و قدرتهایی كه از منطقه خلیج فارس دردوره زمامداری بوش(پدر) خارج شده بودند، به تدریج در زمان كلینتون تلاش خود را به منظورحضور دوباره دراین منطقه شروع كردند كه مهمترین آنها روسیه و پس از آن چین و كشورهای اروپایی بودند. این مساله باعث می شد كه سیاست های تحریم آمریكا نقض ویا كم اثرمی شود ودر نتیجه، دولتهای ایران وعراق قادر می شدند به دشمنی علیه ایالات متحده ادامه دهند.

آمریكا با اتخاذ سیاست های خصمانه علیه ایران و عراق، توانست تمایلات نظامی گری را درمیان كشورهای خلیج فارس تشویق كند و بدین ترتیب فرصت های زیادی در اختیار شركتهای تولید و فروش سلاح در سطح جهان به ویژه ایالات متحده قرار دهد. دراین شرایط، تمام كشورها یا در پی برقراری توازن قوای منطقه ای وحفظ امنیت خود هستند یا برای تغییر توازن قوا به سود منافع ملی خود به سیاست های نظامی گریشان ادامه می دهند. بنابراین نتیجه ای كه دراین دوران حاصل شد. دسترسی آسان واشنگتن به منطقه خلیج فارس از طریق ایجاد پایگاههای نظامی و حضور مستمر و آماده نیروهای آمریكا در منطقه بود.

انعكاس های جنگ افغانستان دركشورهای عرب حوزه خلیج فارس محسوس ومتفاوت بود. روابط بعضی از این كشورهابا دولت آ,ریكا به تیرگی گرایید. وسایل ارتباط جمعی غرب به ویژه آمریكا و بریتانیا حملات تبلیغاتی طراحی شده ای را به ویژه علیه ریاض وخاندان حاكم سعودی انجام دادند. زمینه این امر حتی به قبل از وقایع افغانستان می رسید.

آمریكا فهرستی طولانی از درخواست های گوناگون به دولت عربستان ارائه داد.كمك به هزینه های جنگ در افغانستان، اجرای تحقیقات از 25 هزار تبعه سعودی كه درهنگام جنگ با شوروی به افغانستان اعزام شده بودند، برداشتن چتر سیاسی حمایت از طالبان، فشار برعرفات و توقف انتفاضه از جمله این درخواستها بودند. زخمی كه از رهگذر وقایع سپتامبر وجنگ افغانستان به سعودی ها رسید در سخنان سعود الفیصل وزیرخارجه آمده بود: ‹‹ آمریكاییها عاقل را به جنون می كشانند.››

دولت واشنگتن مداخله درامور داخلی عربستان سعودی را به حدی رسان كه با موضعگیری از طریق روزنامه های بزرگ خود نظیر واشنگتن پست و نیویورك تایمز مخالفت خود را با زمامداری امیرعبدالله برای به دست گرفتن امور حكومتی اعلام داشت. تنها به این دلیل كه وی دارای گرایشات عربی است ومناسبات نیكویی با مشایخ مذهبی وهابی دارد.

دركویت مساله سلیمان ابوغیث سخنگوی سازمان القاعده، موضوع جناح های مسلمان تندرو، بحران حسینیه ها و مراكز اسلامی برای نخستین بار از زمان جنگ آمریكا با عراق، به صورت نقطه برخورد میان واشنگتن با مقامات كویتی درآمد. سایر كشورهای عرب حوزه خلیج فارس به نحوی با آثار قضایای افغانستان درگیرشدند، به طورمثال امارات متحده عربی ناچار شد بی درنگ مناسبات سیاسی خود را با حكومت طالبان قطع كند.

بنابراین به نظر می رسید كه دولت آمریكا حتی پیش از مانع یازدهم سپتامبر و جنگ افغانستان به این نتیجه رسیده بود كه برخلاف سیاست شاخه زیتون دوران كلینتون اكنون لازم است كه سیاست نشان دادن و یابه كارگیری چماق را در پیش گیرد تا ضمن هشدار به دوستان ومتحدان درمنطقه، مخالفان ودشمنان خود رامرعوب ومضمحل كند. واشنگتن به متحدان منطقه ای خود وانمود كرد كه عدم مقابله با كشورهای افراطی منطقه درنهایت بقای رژیم های دوست آمریكارا مورد مخاطره قرار خواهد داد. فشار واشنگتن به حدی بود كه اعراب منطقه چاره ای جز پیروی كامل نداشتند، به طوری كه یك روزنامه نگار عرب دراین باره اظهار داشت: بیشتر حكومتهای عربی دارای حاكمیت نیستند.

درسیاست جدید آمریكا درخلیج فارس، متحدان می بایست بدون چون و چرا دستورات واشنگتن را به اجرا گذارند. سخنان رئیس جمهور ایالات متحده در مورد محورهای اهریمنی نسخه تند و افراطی از سیاست مهار دوگانه كلینتون در خلیج فارس بود كه به ظاهر كره شمالی را نیز در برمی گیرد. این سیاست یك جانبه وتندروانه آمریكا كه با قصد سلطه بر خلیج فارس و اعمال نظر بر خط مشی قدرتهای جهانی تنظیم شده با واكنش بیشتر كشورهای جهان از جمله روسیه،چین و اروپا مواجه شده است. اقدامات آمریكا دركشورهای عرب ومسلمان منطقه به صورت های مختلف انعكاس یافته است. دولتها و حكومتهای این بخش ازجهان با رنجش و سردرگمی با طرحهای منطقه ای واشنگتن مواجه شده اند. جوانان عرب و مسلمان نیز با خشم به این وقایع می نگرند. درآینده آمریكا با سیاست های مختلف و با مشكلاتی دراین منطقه آشوبزده مواجه شد كه درنهایت به از دست دادن دوستان و هم پیمانان خود در منطقه خو اهد انجامید.

درهر صورت سیاست بلند پروازانه آمریكا درمناطق گوناگون ازجمله خلیج فارس، آسیای غربی، آسیای مركزی و قفقاز با موانعی مواجه شده است و برای رسیدن به نتیجه ناچار به همكاری وهماهنگی با قدرتهای جهانی و كشورهای این مناطق خواهد بود و به ویژه جلب نظر افكار عمومی درمناطق یاد شده امری ضروری است.

نیتجه گیری
نظام بین المللی درمرحله گذا از وضعیت دوقطبی به تك قطبی وچند قطبی دچار رویدادها و تحولات زیادی شد كه پژواك این دگرگونی ها بر خلیج فارس چشمگیرتر بوده است. درطول دودهه آخر قرن بیستم دو جنگ مهم و سرنوشت ساز در منطقه خلیج فارس به وقوع پیوست كه به نوبه خود برنظام بین المللی اثر گذار بود.

درقرن بیست ویكم تداوم رقابت برسرمنابع انرژی درخلیج فارس، نقاط پیرامونی وحاشیه ای این منطقه ازجمله افغانستان را در برگرفته است. درصحنه این رقابت ایالات متحده خود را یك ابر قدرت در مقیاس جهانی فرض می كند كه سایر قدرتهای درجه اول منطقه ای (روسیه، چین، ژاپن و اروپا) ناچار به همكاری با او هستند. همچنین كشورهای دیگر دنیا می بایست نظرات واشنگتن را درمحاسبات خود ملحوظ كنند.بدیهی است كه تداوم چنین پنداری باعث ایجاد تنش درسطح جهانی خواهد شد، چون درحالی كه آمریكا قادر به اجرای سیاست های یكجانبه و دستوری خود در نظام بین المللی نیست، تلاش دارد خود را بدون حریف درجهان جلوه دهد واز این طریق منافع وارزشهای آمریكایی را گسترش و رواج دهد. وقایع و رویدادهای خلیج فارس درسالهای اخیر مصادیق ناتوانی ذاتی آمریكا را در تعقیب این سیاست نشان داده است. آمریكا حتی در اتحاد با انگلستان دریك یك ائتلاف انگلو- ساكسون نتوانست در مقابل ائتلاف جهانی (شامل روسیه، چین و فرانسه) سیاست های یكجانبه خود در مورد عراق(درسال 1998) را به مرحله اجرا گذارد.
درتحولات جدید به دنبال سپتامبر سیاه ایالات متحده، ابعاد مداخل نظامی آمریكا از خلیج فارس به افغانستان گسترش یافت. این مداخله كه با پذیرش ضمنی روسیه، چین، هند، پاكستان، كشورهای عرب حوزه خلیج فارس، قفقاز، آسیای مركزی، اروپا و حتی ایران به بهانه مبارزه با تروریسم صورت گرفت، نشان داد كه مناسب ترین جایگزین برای ژاندارم جهانی، مدیریت دسته جمعی جهان است به گونه ای كه مسؤولیت تأمین نظم درهرمنطقه با نظر قدرتهای عمده در آن منطقه باشد.

اعلام سیاست های یكجانبه از طرف بوش رئیس جمهور آمریكا درمورد كشورهای محور اهریمنی درجهان، بیانگر ارزیابی نادرست مقامات آمریكایی درخصوص كسب پیروزی سریع و آسان در افغانستان است كه سعی دارند آن را درقالب دیگر به كشورهای حوزه خلیج فارس را دچار آشوب وهرج ومرج خواهد كرد.ایالات متحده درحالی كه درداخل با مشكلات فراوانی مواجه است و در دورترین نقاط مختلف جهان از نظر نظامی درگیر است، قادر نخواهد بود به آسانی كانون های تشنج جدیدی را در خلیج فارس به وجود آورد. اصرار براجرای این سیاست، سرچشمه اصلی مناقشه میان آمریكا و قدرتهای عمده جهانی ومنطقه ای درآینده خواهد بود.

سوابق امر نشان می دهد كه كشورهای ژاپن، چین، هند، روسیه و اروپا حاضر به پذیرش سیاست های پیشین خود تجدید نظر اساسی به عمل آورند. رویدادهای گذشته نشان داد كه آمریكا با هیچ یك از كشورهای این منطقه مناسبات راهبردی و پیوندهای دائمی برقرار نساخته است و به راحتی حاضر است آنها را تحت فشار قراردهد و یا آنكه موجودیت رژیم هایشان را دچار مخاطره سازد. با توجه به چنین شرایطی تلاش درایجاد سیاست های هماهنگ منطقه ای ویكدست كردن خط مشی همكاری با قدرتهای بزرگ جهانی، می تواند ضمن كاهش فشارهای خارجی زمینه ایجاد یك ائتلاف منطقه ای را در سالهای آتی فراهم سازد.