خاورميانه جديد

خاورميانه جديد آمریکا ایران بزرگ

خاورميانه جديد آمریکا ایران بزرگ

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۴۲۹

بازدید دیروز

۸۵۲

بازدید ماه

۱۷۳۳۲

بازدید کل

۹۱۷۷۰۷۹

افراد آنلاین

۲۶۰

خاورميانه جديد


نويسنده: ريچارد هاس*
مترجم: مهدي كاظمي

خلاصه
دوران تسلط ايالات متحده بر خاورميانه پايان يافته و دوران جديدي در تاريخ اين منطقه حساس و مهم آغاز شده است. بدليل ظهور و فعاليت بازيگران جديد و نيروهاي جديدتر كه براي نفوذ بيشتر بر منطقه با هم در حال رقابت هستند، واشنگتن براي تسلط مجدد بر اين منطقه مجبور است بجاي تكيه بر قوه قهريه و نيروي نظامي، بيشتر روي ديپلماسي تكيه و سرمايه گذاري كند.

پايان يك دوران
درست بيش از دو قرن پس از ورود ناپلئون به مصر (كه بعنوان نقطه آغاز خاورميانه مدرن شناخته مي¬شود) – حدود هشتاد سال پس از زوال امپراتوري عثماني، پنجاه سال پس از پايان دوران استعمارگري، و كمتر از 20 سال پس از پايان جنگ سرد- اكنون دوران آمريكايي خاورميانه، يعني چهارمين بخش از تاريخ مدرن منطقه، پايان يافته است. چشم¬اندازهاي يك منطقه جديد مورد نظر اروپا- يك منطقه مملو از صلح، موفقيت و البته دموكراتيك، محقق نخواهد شد. ظهور يك خاورميانه جديد به احتمال خيلي زياد، آسيب¬هاي جدي را به خود اين منطقه، ايالات متحده، و كل جهان وارد خواهد كرد.

تمام دوران‌هاي تاريخي اين منطقه توسط بازي¬ها و روابط متقابل قدرتهاي رقيب، هم در داخل و هم در خارج از آن، و البته ميزان نفوذ آنها تعيين و تعريف شده است. تنها نقطه‌ي تفاوت ميان دوران‌هاي مختلف، شكل و نحوه‌ي موازنه ميان اين قدرت و نفوذ آنها بوده است. در چشم¬انداز دوران آينده خاورميانه، بازيگران خارجي نفوذ نسبتاً متعادل¬ و حتي اندكي داشته و نيروهاي محلي از نقش پررنگ و جنايگاه بالاتري بهره خواهند برد؛ در واقع قدرتهاي محلي بدست افراطيون متعهد به تغيير شرايط موجود خواهد افتاد. شكل¬گيري خاورميانه جديد تحت هدايت و كنترل قدرتهاي خارج از منطقه بسيار دشوار خواهد بود، اما در هر صورت اين موضوع – همراه با اداره يك آسياي پويا- در دهه¬هاي آينده به اولين چالش سياست خارجي ايالات متحده تبديل خواهد شد.
خاورميانه مدرن در اواخر قرن هجدهم متولد شد. از نظر برخي مورخان، رويدادي كه مي¬توان از آن بعنوان نقطه آغازين اين دوران نام برد، امضاي پيماني بود كه در سال 1774 ميلادي به جنگ ميان امپراتوري عثماني و روسيه پايان داد؛ برخي از مورخين نيز نقطه آغازين دوران خاورميانه مدرن را ورود نسبتاً آسان و بي¬دردسر ناپلئون به مصر در سال 1798 مي¬دانند، واقعه¬اي كه به اروپائيان نشان داد زمان سلطه بر اين منطقه فرا رسيده و همچنين اين سؤال را در ذهن روشنفكران عرب و مسلمان منطقه ايجاد كرد كه چرا تمدن اسلامي تا اين حد از اروپاي مسيحي عقب افتاده است، سؤالي كه هنوز هم در ذهن بسياري از اين روشنفكران وجود دارد. اما فروپاشي امپراتوري عثماني به همراه نفوذ اروپا به منطقه، «مسئله شرق» را برجسته ساخت. در اين راستا موضوع چگونگي رويارويي با پيامدهاي فروپاشي امپراتوري عثماني مورد توجه قرار گرفت و احزاب و گروههاي فكري و سياسي مختلف در اروپا از آن هنگام همواره تلاش كرده¬اند براي كسب برتري، پاسخي مناسب را براي اين مسئله بيابند.

اولين بخش از دوران خاورميانه جديد با جنگ جديد با جنگ جهاني اول، فروپاشي امپراتوري عثماني، و ظهور جمهوري تركيه، و همچنين تقسيم غنايم جنگي ميان كشورهاي پيروز اروپايي پايان يافت. دوراني كه بلافاصله پس از آن آغاز شد، دوران حكومتهاي استعماري، عمدتاً تحت تسلط فرانسه و بريتانيا بود. اين دوران نيز حدود و چهاردهه بعد، پس از اينكه جنگ جهاني دوم بخش عمده¬اي از قدرت اروپائيان را تحليل برده و در ضمن ناسيوناليسم عرب نيز در منطقه سر برآورده بود، و البته دو ابر قدرت پس از جنگ نيز رويارويي¬هاي خود را آغاز كرده بودند، پايان يافت. «آلبرت حوراني» مورخ مشهور درباره اين دوران نوشت: «كسي كه بر خاور نزديك حكومت مي¬كند، در واقع بر كل جهان حكومت مي¬كند؛ و البته كسي كه در پي منافع خود در سطح جهان است، چاره¬اي جز هماهنگ كردن خود با تحولات اين منطقه ندارد.»

«آلبرت حوراني» به درستي بحران سوئز در سال 1965 را به عنوان علامت آشكار پايان دوران استعمار و آغاز دوران جنگ سرد در منطقه تفسير كرد.

در طول دوران جنگ سرد نيز همانند دوران¬هاي قبل، نيروهاي خارجي يك نقش غالب و مسلط را در خاورميانه و تحولات آن ايفا كردند. اما طبيعت رقابت ميان ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي، فضاي قابل توجهي را براي مانور در اختيار دولت¬هاي منطقه قرار داد. نقطه عطف اين دوران و رقابتهاي آن، جنگ اكتبر 1973بود كه در جريان آن، ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي اساساً در يك بن¬بست بي¬سابقه متوقف شدند كه نتيجه آن آماده شدن شرايط براي استفاده از يك ديپلماسي جاه¬طلبانه و در نهايت توافقنامه صلح ميان مصر و اسرائيل بود.
با اين وجود، اشتباه بزرگي است اگر دوران سوم (جنگ سرد) را به سادگي بعنوان يك دوران مملو از رقابت¬هاي تحولات تحت كنترل قدرتهاي بزرگ تصور كنيم. جنگ ژوئن 1967 اعراب، و اسرائيل براي هميشه موازنه قوا در خاورميانه را تغيير داد. استفاده از نفت بعنوان يك سلاح اقتصادي و سياسي در سال 1973 و در جريان جنگ اعراب و اسرائيل در اين سال، آسيب¬پذيري آمريكا و جامعه بين¬المللي نسبت به كاهش توليد و افزايش بهاي نفت را برجسته ساخت. و البته طبيعت تعديل كننده و توازن بخش جنگ سرد نشان داد كه نيروهاي محلي در خاورميانه براي تعقيب برنامه¬ها و اهدافشان از خودمختاري و فضاي قابل توجهي برخوردار بودند. از همه اين موارد مهمتر، انقلاب اسلامي سال 1979 در ايران، كه به سرنگوني يكي از اركان سياست ايالات متحده در خاورميانه انجاميد، بخوبي اين نكته را اثبات كرد كه خارجي¬ها نمي¬توانند حوادث و رويدادهاي منطقه را كنترل كنند. در اين دوران، دولت‌هاي عرب منطقه عمدتاً در مقابل تلاش¬هاي ايالات متحده براي تحريك آنها به پيوستن به طرح¬هاي ضد اتحاد شوروي مقاومت مي¬كردند. اشغال لبنان در سال 1982 توسط اسرائيل به ظهور حزب ا.... انجاميد. و البته جنگ عراق و ايران نيز هر دو كشور را حداقل بمدت يك دهه تضعيف كرد.

چوپان آمريكايي
پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، آغاز دوراني جديد يا دوره چهارم در تاريخ منطقه بود كه طي اين دوران ايالات متحده نفوذ و آزادي عمل بي¬سابقه¬اي در منطقه داشت. طرح¬هاي غالب در اين دوران سراسر آمريكايي عبارت بودند از عمليات¬هاي آزادسازي تحت هدايت و رهبري ايالات متحده، استقرار بلند مدت نيروهاي زميني و هوايي ايالات متحده در شبه جزيره عرب، و يك ديپلماسي فعال در تلاش براي حل منازعه اعراب و اسرائيل، يك بار براي هميشه (تلاش¬هايي كه در تلاش مشتاقانه اما نهايتاً ناموفق دولت كلينتون در «كمپ ديويد» به اوج خود رسيده در اين دوره بيش از ساير دوره¬هاي قبل از آن مي¬شد نمونه¬اي از «خاورميانه قديمي» را مشاهده كرد. در واقع پديده¬ها و نيروهايي شامل يك عراق متجاوز اما خنثي شده، يك ايران راديكال و خطرناك براي منافع آمريكا اما نسبتاً تضعيف شده- به دليل جنگ با عراق، اسرائيل بعنوان قويترين دولت و تنها قدرت هسته¬اي منطقه، رژيم¬هاي عرب وابسته به درآمدهاي نفتي كه مردمشان را سركوب مي¬كردند، همزيستي دشوار و حتي غيرممكن ميان اسرائيل از يك سو و فلسطين و ساير كشورهاي عربي از سوي ديگر، و البته بطور عمومي¬تر برتري ايالات متحده، اين منطقه و اين دوران را تعريف مي¬كردند.

اما آنچه اين دوره را پس از كمتر از دو دهه به پايان رسانده، مجموعه¬اي از عوامل- برخي ساختاري، و برخي حاصل عمل بازيگران- است. قابل توجه¬ترين و مهمترين عامل، تصميم دولت بوش براي حمله به عراق در سال 2003 و عمليات نظامي تحت هدايت آمريكا و البته اشغال اين كشور به دنبال عمليات مذكور مي¬باشد. يكي از مهمترين خسارت¬هاي اين جنگ، از دست رفتن عراق تحت تسلط اهل تسنن بود، عراقي كه به اندازه كافي توانايي و انگيزه داشت تا در مقابل ايران شيعي، ايجاد موازنه كند. تنش¬ها و درگيرهاي شيعه- سني كه مدتها ساكت شده بود، اكنون در عراق و البته در سراسر منطقه دوباره به سطح آمده است. تروريست¬ها اكنون پايگاه مناسبي را در عراق بدست آورده و در اين كشور دست به توسعه مجموعه جديدي از فنون تروريستي زده¬اند و البته اين فنون از همين نقطه به ديگر كشورها نيز صادر مي¬شود. در بيشتر منطقه خاورميانه اكنون دموكراسي با فقدان نظم عمومي و پايان برتري اهل تسنن گره خورده است. احساسات ضد آمريكايي هنوز به شكل قابل توجهي در حال تقويت شدن است. و در نهايت بدليل ضعف¬هاي عمده موجود در ارتش ايالات متحده و همچنين شكست¬هايي كه در عمليات عراق متحمل شد، اين جنگ نفوذ و نيروي ايالات متحده را در سراسر جهان كاهش داده است كه در اين ميان نبايد مشغوليت بخش عظيمي از ارتش آمريكا در اين درگيري را از ياد برد. يكي از طعنه-هاي تاريخ اين است كه اولين جنگ با عراق- يك جنگ ضروري و فوري- نشان دهنده آغاز دوران آمريكايي خاورميانه بود و جنگ دوم عراق- يك جنگ انتخابي و البته غيرضروري- نيز پايان اين دوران را تسريع كرده است.
عوامل ديگري نيز در اين ميان دخيل بوده¬اند. يكي از اين عوامل، فروپاشي و شكست فرآيند صلح خاورميانه است. ايالات متحده از نظر سنتي همواره از يك ظرفيت و استعداد بي¬نظير براي كار كردن هم با اعراب و هم با اسرائيلي-ها، سود برده است. اما محدوديت¬هاي ظرفيت مذكور در جريان مذاكرات «كمپ ديويد» در سال 2000 خودنمايي كردند. از آن هنگام تاكنون عواملي مثل ضعف و بي¬لياقتي جانشينان «ياسر عرفات»، خيزش جنبش «حماس» و اتخاذ يك سياست يكجانبه گرايانه از سوي اسرائيل، همگي به شكست اين فرآيند و به حاشيه رانده شدن ايالات متحده كمك كرده¬اند، ضمن اينكه عدم تمايل دولت كنوني بوش براي اتخاذ يك ديپلماسي فعال در اين زمينه، اين سير نزولي را تقويت نموده است.

عامل ديگري كه به پايان دوران آمريكايي خاورميانه كمك كرده است، عبارت است از شكست رژيم¬هاي سنتي عرب در رويارويي با جاذبه فوق¬العاده تفكرات اسلامي افراطي. در مواجهه با يك انتخاب ميان رهبران سياسي فاسد و دور از دسترس از يك سو، و رهبران مذهبي نيرومند و با نفوذ، بسياري از مردم منطقه دسته دوم را برگزيده¬اند. واقعه 11 سپتامبر رهبران ايالات متحده را به اين سمت سوق داد كه ميان جوامع بسته و رشد راديكاليسم، ارتباط برقرار كنند. اما نتيجه اين تفكر در ميان مقامات آمريكايي- اغلب يك فشار عجولانه بر دولتهاي منطقه براي برگزاري انتخابات بدون ملاحظه و توجه به زمينه¬ها و متن سياسي و اجتماعي جوامع- ايجاد فرصت-ها و فضاهاي بيشتر و بهتر براي تروريست¬ها و حاميان آنها به منظور پيشبرد طرح¬ها و ارتقاء توان عملياتي¬شان بوده است.

و در نهايت، فرآيند جهاني¬سازي كليت منطقه را دستخوش تغيير و تحول كرده است. بدست آوردن پول، سلاح، ايده¬هاي جديد، و البته طرفدار و نيروي انساني مورد نياز براي افراطيون اسلامي، اكنون به كاري نه چندان دشوار تبديل شده است. رشد قارچ گونه رسانه¬ها و مطبوعات جديد، و بخصوص شبكه¬هاي تلويزيوني ماهواره¬اي، جهان عرب را به يك «دهكده منطقه¬اي» كاملاً سياسي تبديل كرده است. در واقع نمايش بيشتر فيلم¬ها و گزارش¬هاي خبري از اين شبكه¬ها- صحنه¬هايي از خشونت و تخريب و كشتار در عراق؛ تصاوير بد رفتاري با زندانيان عراقي و مسلمان؛ رنج و محنت مردم در غزه، كرانه باختري، و لبنان و ..... – بسياري از مردم خاورميانه را از ايالات متحده متنفر و دور ساخته است. نتيجه طبيعي اين تحولات بسيار ساده است: دولتهاي خاورميانه اكنون براي همكاري با ايالات متحده راه دشوارتري را در پيش دارند، و البته نفوذ ايالات متحده در منطقه رو به زوال گذاشته است.


چه چيزي پيش روست؟
طرح¬ها و تركيب¬هاي كلي پنجمين دوره از تاريخ جديد خاورميانه هنوز در حال شكل¬گيري هستند و كامل نشده¬اند، اما نكته مهم اين است كه اين طرح¬ها و تركيب¬ها طبيعتاً در پي پايان دوران تسلط ايالات متحده بر منطقه تكميل شده و منشأ اثر مي¬شوند. در واقع تعداد زيادي طرح و تركيب تازه از اين پس به رويدادها و حوادث روزانه در اين منطقه، شكل خواهند داد.

اول اينكه، ايالات متحده به بهره¬گيري بيشتر از نفوذ خود در منطقه – نسبت به انواع ديگر قدرت ظاهري- ادامه خواهد داد، اما نفوذ واشنگتن نسبت به قبل قطعاً كمتر و ضعيف¬تر خواهد بود. اين موضوع منعكس كننده تأثير در حال افزايش مجموعه¬اي از نيروهاي داخلي و خارجي، محدوديت‌هاي ذاتي قدرت ايالات متحده، و نتايج انتخاب-هاي دولتمردان آمريكا است.

دوم، ايالات متحده به شكلي فزاينده در چالش با سياست خارجي ديگر كشورهاي خارجي حاضر در منطقه قرار خواهد گرفت. اتحاديه اروپايي در قضيه عراق تا حدي وارد شده و به آمريكا كمك خواهدكرد و احتمالاً در مورد مسئله فلسطين نيز براي اتخاذ يك رهيافت متفاوت و جديد اعمال فشار خواهد نمود. چين در مقابل اعمال فشار به ايران مقاومت كرده و در پي تضمين دسترسي خود به ذخاير انرژي منطقه خواهد بود. همچنين، روسيه نيز در مقابل خواست واشنگتن براي تحريم ايران مقاومت كرده و به منظور اثبات استقلال خود از ايالات متحده، در جستجوي فرصت¬ها و فضاهاي جديد خواهد بود. هم چين و هم روسيه (و هم بسياري از دولتهاي اورپايي) خود را از همراهي با تلاشهاي ايالات متحده براي انجام و پيشبرد اصلاحات سياسي در دولتهاي غير دموكراتيك خاورميانه كنار خواهند كشيد.

سوم اينكه، در خاورميانه جديد، دو كشور از همه قويتر هستند، كه يكي از آنها ايران است.
تاكنون تمام كساني كه ايران را بعنوان كشوري در حال تغيير نگاه كرده و تصور مي¬كردند جدي¬ترين و اساسي¬ترين تحولات سياسي و اجتماعي در اين كشور در جريان است، سخت در اشتباه بوده¬اند. ايران از سرماية عظيم اقتصادي و انساني بهره مي¬برد و قويترين نفوذ و تأثير را در عراق دارد، و البته نفوذ قابل توجهي هم بر حماس و حزب الله لبنان دارد. ايران يكي از امپراتوري¬هاي تاريخي بوده كه اكنون نيز اهداف و طرح¬هاي بلندي براي بازسازي منطقه مطابق نظر و تصور خودش در سر دارد؛ البته نبايد فراموش كنيم كه از پتانسيل لازم براي از قوه به فعل رساندن اين طرح¬ها هم برخوردار است.

چهارم اينكه، اسرائيل ديگر كشور قدرتمند منطقه و كشوري با يك اقتصاد مدرن قابل رقابت از نظر جهاني خواهد شد. اسرائيل بعنوان تنها كشور داراي زرادخانه هسته¬اي در خاورميانه، مستعدترين نيروي نظامي متعارف منطقه را نيز در اختيار دارد. اما با وجود همه اين ظرفيت¬ها، هنوز هم مجبور است هزينه¬هاي سنگين اشغال كرانه باختري رود اردن را تحمل كرده و با يك چالش امنيتي چند وجهي و چند بعدي روبرو شود. از نظر راهبردي، موقعيت كنوني اسرائيل نسبت به موقعيت آن در تابستان گذشته و قبل از قضيه لبنان، بسيار ضعيف¬تر شده است. و البته نبايد فراموش كرد كه وضعيت تل آويو- همانند وضعيت، واشنگتن- در صورتي كه ايران دست به توسعه قابليت¬هاي هسته¬اي خود بزند، بيشتر رو به زوال خواهد گذاشت.

پنجم، در آينده¬اي قابل پيش ¬بيني، احتمال موفقيت و چيزي شبيه به يك فرآيند صلح پايدار، بسيار اندك است. در روزهاي پس از عمليات نظامي پرحرف و حديث اسرائيل در لبنان، دولت تحت هدايت مخرب «كاريما» براي هدايت حمايت¬هاي داخلي از سياست¬هاي خود، همچنان دچار ضعف خواهد بود. پس از خروج اسرائيل از غزّه و سپس جنوب لبنان، اكنون بسياري از تصميم¬ها و سياستهاي دولت تل آويو بي¬اعتبار شده است از سوي ديگر در طرف فلسطيني نيز هيچ شريك آشكار و قدرتمندي كه هم قادر و هم متمايل به مصالحه باشد وجود ندارد، و اين موضوع قطعاً شانس دستيابي به يك رهيافت مطمئن و اساسي – پس از مذاكرات موفق- را به شدت كاهش خواهد داد. ايالات متحده نيز- حداقل در شرايط فعلي- جايگاه خود را بعنوان يك واسطه معتبر و صادق از دست داده است. در ضمن توسعه شهرك¬هاي اسرائيلي و همچنين ادامه پروژه ديوار حائل و شتاب در اجراي اين طرح¬ها، ديپلماسي را پيچيده¬تر خواهد ساخت.

ششم اينكه عراق، بعنوان يك مركز سنتي قدرت در جهان عرب، در سالهاي آينده نيز بواسطه يك دولت مركزي ضعيف، يك جامعه چند پاره و متفرق و متشتت، و همچنين خشونت¬هاي فرقه¬اي عادي و معمولي، همچنان آشفته و بي¬سر و سامان باقي خواهد ماند. در بدترين حالت، عراق طي سال¬هاي آينده به يك دولت شكست خورده و ويران شده از يك جنگ دخلي فراگير تبديل مي¬شود كه همسايگان خود را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد.
هفتم، در نتيجه تقاضاي فزاينده و شديد نفت از سوي چين و هند، موفقيت اندك ايالات متحده در كنترل و كاهش مصرف سوخت و انرژي، و احتمال تداوم كاهش ذخاير نفتي، قيمت نفت همچنان در سطحي بالا باقي خواهد ماند. احتمال اينكه در سالهاي آينده بهاي يك بشكه نفت به بيش از يكصد دلار برسد، بسيار بيشتر از اين است كه به زير 40 دلار كاهش يابد. ايران، عربستان، و ديگر توليدكنندگان عمده نفت از اين شرايط به شكلي بي¬تناسب سود خواهند برد.

هشتم، فرايند ايجاد تشكيلات «شبه نظامي» همچنان با شدت ادامه خواهد يافت. ارتش¬هاي خصوصي و گروهاي شبه نظامي در عراق، لبنان، و فلسطين- البته با قدرتي بيشتر از قبل- هنوز هم در حال رشد هستند. شبه نظاميان، هم محصول و هم يكي از علل ضعف دولتها، در صورتي كه كمبود و كاهش اقتدار و توانايي دولتها ادامه يابد، همچنان از نقاط مختلف سر برخواهند آورد. جنگ اخير در لبنان، نه بواسطه عدم شكست حزب ا... ، بلكه بدليل عدم پسروي اسرائيل، روند مذكور را تشديد خواهد كرد. نتيجه اين موضوع، جسارت بيشتر گروههايي است كه در صحنه سياسي لبنان- و كل منطقه- بدنبال ايفاي نقشي پر رنگ¬تر هستند.
نهم، تروريسم كه بعنوان كابرد عمدي زور عليه شهروندان و غيرنظاميان در تعقيب اهداف سياسي تعريف شده، همچنان بعنوان يكي از خصوصيات و ويژگي¬هاي منطقه باقي خواهد ماند. اين پديده در آينده نيز هم در جوامع متشتت و چند پاره مثل عراق، و هم در جوامعي كه گروههاي افراطي بدنبال تضعيف و بي¬اعتبار ساختن دولت هستند- مثل عربستان سعودي و مصر- رخ خواهد داد. همچنين تروريسم در منطقه به رشد خود ادامه داده و همچنان به عنوان ابزاري عليه اسرائيل و حضور ايالات متحده و ديگر قدرتهاي غير بومي و خارجي به كار خواهد رفت.

دهم، اسلام بطور فزاينده خلاء سياسي و روشنفكري موجود در جهان عرب را پر كرده و بنياني را براي تفكرات سياسي و اجتماعي اكثريت ساكنان منطقه فراهم خواهد كرد. ناسيوناليسم عربي و سوسياليسم عربي هر دو پديده¬هايي مربوط به دورانهاي گذشته هستند، و دموكراسي نيز در بهترين حالت، در آينده¬اي دور ريشه خواهد گرفت. اتحاد اعراب نيز نه يك واقعيت، بلكه تنها يك شعار ساده است. واقعيت اين است كه اكنون نفوذ ايران و گروههاي طرفدار آن در منطقه تقويت شده و البته اين روند همچنان ادامه دارد؛ تلاش¬ها و اقداماتي كه در راستاي بهبود مناسبات ميان دولتهاي عرب و اسرائيل و ايالات متحده صورت مي¬گيرد نيز دچار پيچيدگي شديد خواهد شد. در ضمن تنش¬هاي موجود ميان شيعيان و اهل تسنن نيز در سراسر منطقه خاورميانه افزايش يافته و مشكلات متعددي را در جوامع چند پاره (مثل بحرين، لبنان، و عربستان سعودي) ايجاد خواهد كرد.

يازدهم اينكه، رژيم¬هاي عرب احتمالاً اقتدارگرا باقي مانده و از نظر مذهبي متعصب¬تر و ضد آمريكايي¬تر نيز خواهند شد. رهبران و پيشوايان اين حركت نيز مصر و عربستان سعودي خواهند بود. مصر، كه مطابق برخي برآوردها يك سوم جمعيت جهان عرب را در خود دارد، برخي اصلاحات اقتصادي سازنده را انجام داده است، اما اين كشور در عرصه پيشرفتها و تحولات مثبت سياسي شكست خورده است، و اين موضوع مردم مصر را مجبور به انتخاب ميان اقتدارگرايان سنتي و اخوان المسلمين مي¬كند. خطر هنگامي جدي مي¬شود كه مصري¬ها روزي اخوان المسلمين را انتخاب خود قرار دهند؛ در واقع زماني كه شهروندان مصر از گروه اول خسته و ناراضي شوند، به گروه دوم روي خواهند آورد. براي جبران اين موضوع، رژيم مصر حتي ممكن است در فرآيند فاصله¬گيري از ايالات متحده، حتي به همكاري با مخالفان اسلام‌گراي خود نيز روي آورد. در عرستان سعودي، دولت و نخبگان سلطنتي براي تسكين دادن تقاضاهاي‌ فزاينده داخلي خواستار انجام اصلاحات، روي استفاده از عوايد عظيم انرژي تكيه مي-كنند. مشكل اصلي اينجا است كه بيشتر فشاري كه بر دولت سعودي اعمال مي¬شود – و آنها مجبور به پاسخگويي هستند- از جانب راست¬گرايان مذهبي است تا چپ¬گرايان ليبرال، و همين امر نيز دولت را مجبور كرده است هر چه بيشتر در راستاي خواست مقامات مذهبي گام بردارد.
نهايتاً، نهادهاي منطقه¬اي نيز ضعيف، خسته و ناكارآمد باقي خواهند ماند و از اين نظر با همتايان خود در نقاط ديگر جهان قابل مقايسه نخواهند بود. معروفترين سازمان منطقه¬اي خاورميانه، يعني«اتحاديه عرب»، ايران و اسرائيل، قدرتمندترين كشورهاي منطقه را از عضويت مستنثي كرده است؛ و اين يعني يك شكاف بزرگ در منطقه. وجود تنش در روابط اعراب و اسرائيل همچنان راه مشاركت اسرائيل در هرگونه مناسبات پايدار منطقه¬اي را سد خواهد كرد. همچنين تنش ميان ايران و بيشتر كشورهاي عرب نيز ظهور منطقه¬گرايي را خنثي خواهد كرد. تجارت در داخل منطقه نيز در حدي متوسط باقي خواهد ماند، چرا كه كشورهاي اندكي در دورن منطقه قادر به تأمين كالاها و خدمات مورد نياز ديگران – آن هم نه در مقياسي گسترده- هستند، و بدين ترتيب اجباراً واردات كالاهاي صنعتي پيشرفته از نقاط ديگر جهان ادامه خواهد يافت. با وجود نياز شديدي كه وجود دارد، مقدار كمي از مزيت¬ها و برتري¬هاي ائتلاف اقتصادي جهاني شامل اين بخش از جهان خواهد شد.

اشتباهات و فرصت¬ها
اگرچه تركيب¬ها و ويژگي¬هاي اساسي دوران پنجم خاورميانه مدرن به شدت غير جذاب و حتي نگران كننده هستند، اما اين نبايد علتي براي اعتقاد به سرنوشت باشد. ما بايد بيشتر به ماهيت قضايا نگاه كنيم. ميان يك خاورميانه فاقد ترتيبات رسمي براي صلح و يك خاورميانه تعريف شده توسط تروريسم درگيري و منازعه ميان كشورها، و جنگ داخلي؛ ميان خاورميانه¬اي كه يك ايران قدرتمند را در درون خود جاي مي¬دهد و خاورميانه¬اي كه تحت تسلط ايران است؛ يا ميان خاورميانه¬اي كه روابطي نه چندان مثبت و روان با ايالات متحده دارد و خاورميانه-اي كه پر از كينه و نفرت نسبت به آمريكا است، تفاوت بنيادي وجود دارد. زمان نيز تفاوت‌هايي را بوجود مي¬آورد. دوره¬هاي در تاريخ خاورميانه ممكن است طولاني بوده و يك قرن به طول بينجامند، يا اينكه به اندازه يك دهه و حتي پنج سال باشند. اما نكته آشكار و همه اين است كه بهترين حالت براي منافع ايالات متحده و اروپا اين است كه دوران در حال ظهور كنوني تا حد ممكن كوتاه بوده و مقدمه¬اي براي يك دوران آرام¬تر و كم خطرتر باشد.


براي تضمين اين شرايط مطلوب، سياستمداران و تصميم¬گيرندگان در ايالات متحده بايد ضمن پرهيز و اجتناب از ارتكاب دو اشتباه، دو فرصت را نيز درك و از آن¬ها استفاده كنند. اولين اشتباه، يك اعتماد بيش از حد و غير منطقي به نيروي نظامي است. همان طور كه ايالات متحده بواسطه هزينه¬هاي سرسام¬آوري كه متحمل شد، از جنگ در عراق آموخت- و اسرائيل نيز از جنگ در لبنان فرا گرفت، ارتش و نيروي نظامي و بطور كلي قوه قهريه را هرگز و در هيچ شرايطي نمي¬توان بعنوان يك نوشدارو و اكسير براي حل معضلات در نظر گرفت. در واقع در مقابل شبه نظامياني كه به شكلي خارج از قواعد موجود سازمان يافته¬اند، يا تروريستهايي كه خوب آموزش ديده و مسلح شده¬اند، يا جنگجوياني كه از متن جوامع بر آمده و متعلق به آنها هستند و در ضمن انگيزه¬اي قوي و آمادگي وصف-ناپذير براي مرگ دارند، استفاده از نيروي نظامي اصلاً كارآمد و مفيد نيست. به همين دليل احتمال موفقيت يك حمله بازدارنده و پيشگيرانه به تأسيسات هسته¬اي ايران، بسيار اندك است. چنين حمله¬اي نه تنها ممكن است در زمينه تخريب تمام تأسيسات و امكانات هسته¬اي ايران شكست بخورد، بلكه ممكن است تهران را به سمت پي¬گيري جدي¬تر برنامه هسته¬اي¬اش هدايت كرده و باعث شود كه ايراني¬ها همگي با هم متحد شوند. همچنين ممكن است ايران براي تلافي چنين حملاتي، عليه منافع ايالات متحده در افغانستان و عراق وارد عمل شده و حتي بطور مستقيم عليه ايالات متحده اقدام كند. چنين سياست¬ها و اقداماتي ضمن راديكاليزه كردن بيشتر جهان عرب و كل جهان اسلام، باعث رشد و گسترش تروريسم و فعاليتهاي ضد آمريكايي شود. اقدام نظامي عليه ايران همچنين قيمت نفت را به سطحي جديد خواهد رساند، كه اين نيز به نوبه خود احتمال ظهور يك بحران اقتصادي و ركودهاي را به شدت افزايش مي¬دهد. به همين دليل و دلايل فوق¬الذكر، نيروي نظامي همواره بايد بعنوان آخرين پناهگاه و ابزار مورد توجه قرار گيرد.

دومين اشتباه اين است كه تصور كنيم ظهور دموكراسي به ايجاد آرامش در منطقه منجر مي¬شود. اين صحيح است كه دموكراسي¬هاي بالغ و كامل تمايلي به استفاده از ابزار جنگ و قوه قهريه براي حل مسائل خود با ديگران ندارند. اما متأسفانه نكته اينجا است كه ايجاد دموكراسي¬هاي بالغ و كامل به هيچ وجه كار آساني نيست و حتي در صورتي كه بسيار خوش¬بينانه هم به قضيه نگاه كنيم، چنين كاري حداقل چندين دهه زمان نياز دارد. در هر صورت دولت آمريكا بايد بصورت موقتي به كار و تعامل با بسياري از دولتهاي غير دموكراتيك ادامه دهد. همچنين نبايد فراموش كرد كه دموكراسي پاسخ مناسبي براي مسئله تروريسم نيست. درست است كه احتمال تروريست شدن جوانان و نوجواناني كه در جوامع داراي فرصت¬هاي مناسب اقتصادي، اجتماعي، و سياسي رشد مي¬كنند- و چنين فرصت¬هايي بطور برابر در اختيار آنها است- كمتر است، اما حوادث و رويدادهاي چند سال اخير نشان مي¬دهند كه حتي كساني كه در دموكراسي¬هاي بالغ و تكامل يافته- مثل انگلستان- هم رشد كرده و تربيت مي¬شوند، چندان در مقابل جذب شدن به افراط¬گرايي مصون و ايمن نيستند. البته اين واقعيت كه هم حماس و هم حزب ا... هر دو در انتخابات دموكراتيك موفق به پيروزي شدند نيز اين نقطه نظر را تقويت مي¬كند كه اصلاحات دموكراتيك الزاماً آرامش را تضمين نمي‌كند. همچنين نبايد فراموش كرد كه در مقابل افراطيوني كه در برنامه¬هاي خود هيچ جايي براي كسب حمايت اكثريت در نظر ندارند، دموكراسي‌سازي و اصلاحات دموكراتيك فايده¬ اندكي داشته و اصلاً پديده¬اي مضحك به شمار مي¬رود. بجاي تأكيد روي موضوع دموكراسي، اقدامات و ابتكارهاي مفيدتر عبارتند از طراحي روش¬هايي براي اصلاح نظام‌هاي آموزشي و تربيتي منطقه، ارتقا و پيشبرد و تسريع در روند آزادسازي اقتصادي و بازارهاي آزاد، تشويق و ترغيب حكام و مقامات مسلمان و عرب براي گفتگو و تعامل، بطوري‌كه ضمن كاهش مشروعيت تروريسم، باعث تزلزل جايگاه حاميان اين پديده شوم شود، و همچنين رسيدگي به درخواست‌ها و شكاياتي كه مسلمانان را به سوي افراط¬گرايي هدايت مي¬كند.

اما فرصت¬هايي كه بايد درك شده و جدي گرفته شوند. اولين مورد، مداخله بيشتر در امور خاورميانه با ابزارهاي غير نظامي است. در مورد عراق، علاوه بر خروج نيروهاي آمريكايي و آموزش ارتش و پليس اين كشور، ايالات متحده بايد يك فضاي منطقه¬اي را براي همسايگان عراق (بويژه تركيه و عربستان سعودي) و نيز ديگر طرف‌هاي علاقمند به كمك به اين كشور ايجاد كند، تجربه¬اي كه در مديريت رويدادهاي افغانستان پس از جنگ سال 2001 بخوبي جواب داد. انجام چنين كاري مستلزم اين است كه هم ايران و هم سوريه به بازي گرفته شوند. سوريه- كه مي¬تواند روي تحركات شورشيان در عراق و ورود آنها به اين كشور و همچنين ورود سلاح به لبنان تأثير جدي داشته باشد - را بايد با دادن تعهدات اقتصادي (از سوي دولتهاي عربي، اروپا و ايالات متحده) و همچنين تعهد به آغاز مجدد مذاكرات در مورد وضعيت «بلندي¬هاي جولان»، به مسدود كردن مرزهايش ترغيب نمود. در خاورميانه جديد اين خطر جدي وجود دارد كه سوريه علاقه بيشتري به همكاري با تهران داشته باشد تا همكاري با واشنگتن. اما نبايد اين موضوع را فراموش كرد كه دمشق در جريان جنگ خليج فارس به ائتلاف تحت هدايت ايالات متحده پيوست و البته با كنفرانس صلح مادريد در سال 1991 نيز همراهي كرد، و اين دو حركت نشان مي¬دهد كه اين كشور ممكن است در آينده نيز با ايالات متحده همكاري كند.

اما ايران يك مورد دشوارتر است. با توجه به منتفي بودن تغيير نظام در ايران و خطرناك بودن حمله نظامي عليه تأسيسات هسته¬اي اين كشور وجود ابهام در نتيجه¬بخشي سياستهاي بازدارندگي در مقابل اين كشور، بهترين گزينه پيش روي واشنگتن، ديپلماسي و مذاكره است. دولت ايالات متحده بايد بدون فوت وقت و بي¬هيچ پيش شرطي باب مذاكرات جامع را در مورد تمام مسائل موجود ميان دو كشور و از جمله برنامه هسته¬اي تهران، باز كند. در اين زمينه در ابتدا بايد مجموعه¬اي از محرك¬ها و مشوق¬هاي اقتصادي، سياسي و امنيتي را به ايران پيشنهاد كرد. همچنين مي¬توان به تهران اجازه داد به شرط پذيرش بازرسي¬هاي سرزده و غير مترقبه، يك برنامه پايلوت و محدود غني‌سازي اورانيوم را پيش ببرد. چنين پيشنهادي قطعاً با حمايت گسترده بين¬المللي روبرو خواهد شد؛ و همين حمايت¬هاي بين¬المللي است كه پيش شرط اعمال صحيح تحريم¬ها و يا توسل به ديگر گزينه-ها- درصورت شكست ديپلماسي- خواهد بود، چرا كه ايالات متحده بدون اين حمايت¬ها عملاً كاري از پيش نخواهد برد. در واقع اساساً مطرح ساختن چنين پيشنهادي شانس موفقيت ديپلماسي را افزايش خواهد داد. گام مهم ديگر در اين زمينه اين است كه دولت آمريكا بجاي تهديد- كه عملاً مردم و دولت ايران را با هم متحد مي-سازد- ايرانيان را نسبت به هزينه¬هاي ادامه اين راه آگاه سازد.

همچنين احياء ديپلماسي در منازعه فلسطين و اسرائيل- كه هنوز مهمترين موضوعي است كه به شكل¬گيري و البته راديكاليزه شدن افكار عمومي منطقه كمك مي¬كند- نيز ضروري است. در اين شرايط هدف نبايد آوردن دو طرف منازعه به «كمپ ديويد» يا هر ميز مذاكره ديگري باشد، بلكه در اين نقطه بايد شرايطي ايجاد شود كه تحت آن شرايط ديپلماسي به شكلي مفيد و كارآمد بتواند مجدداً آغاز به كار كند. در اين راستا ايالات متحده بايد اصول و پايه¬هاي يك توافق نهايي را صورت بندي كند، اصولي مثل ايجاد يك دولت فلسطيني بر اساس خطوط و مرزهاي سال 1967. (كليه مرزها الزاماً بايد براي تضمين و حفاظت از امنيت اسرائيل طراحي شده و تغييرات جمعيتي را نيز منعكس كنند؛ همچنين به فلسطيني¬ها نيز در مقابل آنچه در اين طرح¬هاي جديد از دست مي¬دهند، بايد مشوق-ها و پاداش¬هاي چشمگير و قابل قبول داده شود.) سخت¬ترين و بدترين حالت در اين زمينه، اين است كه حماس از شركت در مذاكرات امتناع ورزيده و تصميم به رويارويي بگيرد. اما براي پيگيري و ادامه رهيافت فوق، مقامات ايالات متحده بايد جلسات متعددي را با مسئولان حماس برگزار كنند، درست به همان سبكي كه با رهبران «شين فين»- كه برخي از آنها رهبران «ارتش آزاديبخش ايرلند» نيز بودند- رفتار شد. به چنين طرح¬ها و تعامل¬هايي نبايد بعنوان تلافي يا جايگزيني براي تاكتيك¬هاي تروريستي نگاه كرد، بلكه اين موارد را بايد بعنوان ابزارهايي با نيروي بالقوه براي همراه كردن ديگران با سياست ايالات متحده تفسير نمود.


دومين فرصت اين است كه ايالات متحده تا حد ممكن خودش را از بي¬ثباتي¬هاي اين منطقه و تبعات آن جدا كند و دور نگه دارد. اين موضوع در وهله اول بمعني محدوديت و كنترل جدي مصرف نفت در ايالات متحده و كاهش وابستگي آن به منابع انرژي خاورميانه است، اهدافي كه در بهترين حالت از طريق كاهش و كنترل تقاضا براي سوخت حاصل مي¬شوند (از طريق راهكارهايي مثل افزايش مالياتها در پمپ¬هاي بنزين- و جهت ايجاد تعادل، كاهش و تعديل ماليات در نقاط ديگر- و البته تشويق و پيشبرد سياستهايي كه معرفي و ارايه منابع جايگزين و جديد انرژي را تسريع مي¬كنند) واشنگتن همچنين بايد گام¬هاي جدي¬تري را نيز براي كاهش برخوردها و تماس¬هاي خود با پديده تروريسم بردارد. درست مثل آسيب¬پذيري يك انسان در مقابل بيماري، آسيب¬پذيري در مقابل تروريسم نيز به شكل صددرصد قابل رفع كردن نيست. اما اقدامات و راههاي زيادي وجود دارند كه براي محافظت بيشتر و بهتر از خاك و منافع ايالات متحده بايد به آنها فكر كرد. مهم اين است كه ما براي موقعيت¬هاي اجتناب-ناپذيري كه تروريستها موفق به انجام عمليات مي¬شوند، در بهترين حالت آمادگي قرار داشته باشيم. اجتناب از اشتباهات و درك فرصت¬هاي فوق ¬الذكر، همه به حل مسائل كمك خواهد كرد، اما مهم اين است كه باور كنيم براي مشكلاتي كه در عصر جديد با آن روبرو هستيم، هيچ راه حل سريع و آساني وجود ندارد. خاورميانه تا چند دهه آينده همچنان يك بخش ناآرام و پر دردسر و البته ناآرام كننده جهان باقي خواهد ماند. اينها همه كافي است كه همچنان دلتنگ خاورميانه قديمي باشيم.


* ريچارد هاس، رئيس شوراي روابط خارجي ايالات متحده است.
منبع: مجله فارن افرز، نوامبر / دسامبر 2006