گوشه‏ اى از هنر فردوسى‏ بزرگ

گوشه‏ اى از هنر فردوسى‏ بزرگ

گوشه‏ اى از هنر فردوسى‏ بزرگ

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۹۰

بازدید دیروز

۸۸۳

بازدید ماه

۱۳۶۶۹

بازدید کل

۹۱۷۳۴۱۶

افراد آنلاین

۵۹

 

گوشه‏ اى از هنر فردوسى‏ بزرگ

 

وظيفه‏ دلپذيرى به بنده محول شده است كه در اين مجلس شريف در باب شاهنامه ى فردوسى سخن بگويم، اين كار را باكمال ارادت و اعتقاد به فردوسى ازسراخلاص پذيرفته ام بعلاوه خوشحالم كه براى نخستين بار به زيارت سرزمين كرمان و هموطنان عزيز اين سامان نايل شده ام. بخصوص كه‏يكى از استادانم- دانشمند بزرگوار، شادروان احمد بهمنيار- از اين خاك پاك بود و بر بنده حق تعليم و تربيت داشت اكنون دردياراو با نام گرامى او آغاز سخن مى كنم.
حقيقت، اين است كه آنچه بنده، تحت عنوان گوشه اى از هنر فردوسى عرض خواهم كرد، نكات تازه اى نيست كه حضارمحترم به آنها توجه نفرموده باشند. ولى براى اين كار كه از افتخار شركت در بزرگداشت فردوسى بى نصيب نمانم، چند كلمه اى به عرض مى رسانم.
براستى هنر فردوسى بحدى شامل و كامل است كه حتى اگر بخواهيم يكى از مظاهر هنرى اورا دراختيار كنيم و راجع به آن صحبت كنيم، فرصتى كافى لازم است. با ارائه‏ى نمونه ها و غور ودقت در هر كدام از آنها. بنابراين بنده در وقت محدودى كه دارم و ناگزير با اختصار مى كوشم آنچه با بيان بسيار قاصر خود عرض ميكنم، درحقيقت يك اشاره‏ى خيلى نارساست.
حضار محترم توجه دارند كه در هركارهنرى، يك قسمت مهم كار هنرمند، درحقيقت نحوه‏ى عرضه كردن مطلب است البته منظور اين نيست كه جوهر وروح اثر هنرى كم اهميت است، بلكه بسيار هم اهميت دارد ولى ممكن است بسيارى ازمردم احساساتى لطيف و افكارى بلند داشته باشند، حتى در ذهن بعضى از آنان نكات گفتنى بسيار موج بزند، منتهى وقتى ميخواهند اين مطالب را عرضه كنند وسيله‏ى بيانش دراختيار شان نباشد، يعنى بيانشان نارسا باشد و ديگران ازان زيباييهايى كه آنان در ذهن و فكر دارند بى نصيب بمانند، بنابراين در مورد نقاش، معمار، هنرمندموسيقيدان و لحن آفرين، شاعر و نويسنده، در حقيقت ما ازنحوه‏ى ارائه ى اثر و تركيبى كه درمواد كارش پديد آورده است. باخبر مى شويم كه در پس اين كلمات يا اين اصوات و مواد ساختمانى چه روحى راخواسته است بگنجاند و دردرون خود چه داشته است، كه خواسته است آن را عرضه كند تا بيرونيان هم‏ازآنچه در ضمير داشته است مطلع شوند.
نكته اى كه كار فردوسى را درخشان تر مى كند، اين است كه اين داستانهايى كه ما مى خوانيم و از آنها لذت مى بريم، همچنان كه امروز معروف است، در زمان خود فردوسى هم مشهور بوده است. مردم اين داستانها راشنيده يا خوانده بودند. نو از حفظ داشتند، بنابراين تصديق مى فرمائيد كه دريك چنين عرصه اى كار شاعر و نويسنده خيلى دشوارتر ست. مثل اين است كه مطلبى را به كسى بگوييم كه ازان خبر دارد مع هذا ملاحظه مى فرماييد، همين مطلب را كسى طورى مى گويد كه همه‏ى ما با وجود اطلاع ازان لذت مى بريم و ديگرى موضوعى را كه هيچ يك ازان خبر نداريم بنحوى مى گويد كه ممكن است درما ايجاد ملال كند. كار بزرگ فردوسى اين است كه اين داستانهاى مشهور معروف را بنحوى عرضه كرده است كه همه ازان لذت برده اند و تحت تأثير بيان او قرار گرفته اند در حقيقت مى شود گفت: وى درسرودن اين داستانها آفرينشى بخرج داده است، يعنى با نحوه‏ى بيان خود لباس تازه اى بر آنها پوشانده است وحتى به آنها جاودانگى بخشيده است.
موضوعى كه اينك مى خواهم اشاره‏ى بسيارمختصرى بدان كنم، نحوه‏ى داستان پردازى فردوسى است. ملاحظه فرموده ايد: داستانهاى جذابى كه ما ميخوانيم- قصه رمان ازهرنوع- ممكن است، نظائر آنها در زندگى براى همه اتفاق بيفتد يا شبيه آن را در زندگى شنيده باشيم كار داستان پرداز اين است كه با ديدى خاص، و دركى بسيار دقيق، از اين همه وقايع كه درحيات اتفاق مى افتد بعضى را منتخب مى كند و وقتى انتخاب كرد، آن را بنوعى نشان مى دهد كه گويى حقيقتى يا واقعه اى است كه شايد ما ازان غفلت كرده ايم و او آن را به ما مى شناساند، بنابراين صحيح است كه اين انتخاب كاربزرگى است. ولى دراينجا باموضوع مهم ديگرى نيز برخورد مى كنيم كه فن داستان پردازى يا طرز اداى داستان است.
درقديم گمان مى كردند كه درداستان، طرح داستان خيلى مهم است و تصور مى كردند كه داستان نويس و داستان پرداز طرحى درذهن دارد، بعد سعى مى كند، براى تحقق بخشيدن به اين طرح افرادى را بيافريند و به هر كدام وظيفه اى محول كند، چنان كه اطلاع داريم، حتى بنيان آراء ناقدانه‏ى ارسطو در رساله‏ى« فن شعر» هم مبتنى و متكى بر همين طرح است. ولى تصديق مى فرماييد كه حالا قرنها بر آن زمان‏گذشته است. داستانهاى مختلف به نظم، به نثر، بوجود آمده يا به صحنه آمده است.
امروز اين اعتقاد بيشترست كه آن چيزى كه داستان را مى سازد، اشخاص داستانند، نه طرح. اصولا اشخاص داستانند كه طرح را مى آفرينند. به اعتبار ديگروقتى داستان پرداز، فى المثل، درداستان خود يك مرد هفتاد ساله را اسم‏مى برد، طبيعةمى بايد به او رفتار افكار و منسى نسبت بدهد، مناسب وجود آن مرد. يعنى بمحض اين كه روى او اسم گذاشت براى او تعيين سن كرد، بعضى از مشخصات اورا معين كرد ديگر دراختيار داستان پرداز نيست كه هر نوعى كه دلش بخواهد وى را بحركت دربياورد، بلكه آن شخص است كه مناسب آنچه ازاو ميزيبد رفتارمى كند. اگرداستان پرداز اين مطلب رانفهمد، اوست كه مرتكب اشتباه شده است شخص دومى كه در داستان بوجود مى آيد بسته به اين كه چه كسى باشد و چه تفكرى يا چه اخلاقى داشته باشد مى شود فهميد كه با آن شخص پيشين همفكرو همعقيده و همداستان است يا در صف مقابل او قرار مى گيرد. بنا براين اين داستان پرداز نيست كه بعد از خلق شخص دوم مى تواند آنان را باهم آشتى بدهد يا بجنگ وادارد بلكه خود اين اشخاص هستند كه حادثه را مى آفريند.
مسأله اى كه بنده مى خواهم طرح كنم، اين است كه فردوسى قهرمانان و اشخاص خودش را درداستان اعم از عالى ودانى، وزير پادشاه، پهلوان، پرستنده، رامشگر، همه را خيلى خوب شناخته است. و كردارهاى بسيار شايسته به آنها نسبت داده است. منظورم كردارهاى ممدوح نيست، بلكه غرض كردارهاى شايسته‏ى، طبقه‏ى آنها و منش آنهاست. اين مسأله وقتى روشن مى شود كه هركدام ازماوقتى به سينما يا تئاتر مى رويم، دقت كنيم و ببينيم كه دراين فيلمها و نمايشهايى كه مى بينيم، تا چه حد، اين نكته رعايت شده است. اگر با نظرى تيزبين بنگريم بسيارممكن است با صحنه هايى روبرو شويم كه قهرمانهاى آنها چنان كه بايست خلق‏نشده اند يا آن چنان كه بايد رفتارنمى كنند.
اما درشاهنامه ها بنده‏تصور ميكنم كه فردوسى نه تنها قهرمانانش را خوب خلق كرده است، بلكه آنها را خوب شناخته است. دقيق تر عرض كنم با آنها زيسته است. با آنها نفس كشيده‏است. درغم وشاديشان شركت كرده است وهمان حساسيت كه قلب آنها و عواطف آنها داشته، همان حسياسيت در فردوسى بوده است اين حس و اين هنر وقتى معلوم مى شود كه مابه كارديگران توجه كنيم، دربرخى موارد مى بينيم كه بظاهر دچار نوعى تناقض مى شويم بدين معنى كه داستان پرداز خود مخلوقش را نشناخته است.
اين نكته را هم بايد عرض كنم، كه بعضى از اين قهرمانها شايد اين طورى كه فردوسى خلقشان كرده است درداستانها و روايات نبوده اند. دوره اى كه فردوسى سخن مى گفت، دوره اى بود كه خصوصا دراواخر آن مردى و مردانگى افسرده بود، دوره اى بود كه دردستگاه غزنويان همكاران فردوسى و بسيارى ازمردم، درمسابقه ى كسب زر و جاه، فضائل انسانى فراموش كرده بودند. فردوسى با ايمانى خاص درباب شاهنامه و حماسه‏ى ملى ايران مى سرود:
 

تو اين را دروغ و فسانه مدان                    به يكسان روشن زمانه مدان‏

ولى فرخى، شاعر معاصر اوبراى تمهيد، مقدمه اى درمدح محمود ترك نژاد مى گفت:

گفتا چنو دگر به جهان هيچ شه بود                   گفتم زمن مپرس به شهنامه كن نگاه‏
گفتا كه شاهنامه دروغ است سربسر               گفتم تو راست گير و دروغ از ميان بكاه‏
 

تفاوت فكر فردوسى را با فرخى ملاحظه فرماييد! فردوسى شاهنامه را سند اصالت و تمدن و فرهنگ ايران مى داند و ديگرى حاضرست خطاب به مخدوم خود بگويد:« رستم و كيخسرو و كهين بنده‏ى تو هستند!» بنابراين فردوسى‏با اين اشخاصى كه درداستانها بوجود آورده است كمال مطلوب و سرمشقى ايجاد كرده است براى مردم قرن خودش، و به هموطنان خود آموخته است كه ايرانى بهترست و شايسته است، چگونه وطنش را دوست بدارد چگونه رفتاركند و چگونه بزرگ و بزرگوار و مرد و مردانه و استوار باشد نه تنها فردوسى اين كار را براى مردم روزگار خود كرده، بلكه با قوه‏ى بسيار قوى هنر خود توانسته است همين روح را به ما نيز القاءكند. ما قهرمانان شاهنامه را همان طور تلقى مى كنيم كه فردوسى خواسته است. ملاحظه مى فرماييد: چه قد ر، قدرت هنرى مى خواهد كه مردى هزار سال پيش حرفى بزند و بعد قرنها هنوز بتواند با عواطف ما بازى كند و همان طور كه او الها م و القاء مى كند ما ناگزير باشيم سخنش را بپذيريم. هرقدر درشاهنامه بى اختياراز سهراب خوشمان مى آيد، هرقدرسياوش را تحسين مى كنيم، يا فريفته‏ى رفتار رستم مى شويم، از كسانى چون ضحاك و گرسيوز و امثال او نفرت حاصل مى كنيم. حتى مى خواهم عرض كنم، اگركسى شاهنامه رابدقت خوانده باشد و با روح اين كتاب آشنا باشد مى تواند به عكس العمل و رفتار قهرمانان فردوسى درهر موقع و مقام پى برد رستمى كه خواننده قبلا اورا خوب شناخته است، طبيعى است با آن پهلوانيها و حيثيت، حاضر نيست تحمل دست بستگى بكند. بنابراين به او حق ميتوان داد به اسفنديار بپرخاش بگويد:
 

كه گويد برودست رستم ببند                        نبندد مرا دست چرخ بلند

در همين واقعه رستم حق دارد كه درباره‏ى رفتار اسفنديار، به زال مى گويد:
 

تو بينى به بيداد كوشد همى!                 به من زور و مردى فروشد همى!

انسان وقتى رستم را مى شناسد، مى بيند از رستم ميزيبد كه هر چيزى را تحمل نكند و در تنگناهاى دشوار حيات، استوار و پابرجا بماند.
نيز بايد عرض كنم كه قهرمانان فردوسى با طبايع گوناگونند، از قبيل: رستم، سهراب، اسفنديار، سياوش، زال، كيخسرو، كاوه، افراسياب، ضحاك، زنان و ديگران و همه در حد خودشان خوب خلق شده اند و درصحنه‏ى داستان خوب، بحركت ورفتار در مى آيند.
قوه‏ى بسيار قوى تخيل فردوسى كه اين همه آدمهاى گوناگون را آفريده است، شگفت انگيزست. آثارى را در دنياى ادب مى شناسيم كه صاحب آن اثر يك يا دوقهرمان بيشترندارد و ديگر آثار او عكس برگردانى است از اعمال قهرمانانى كه در اثر نخستين خلق كرده، حتى در عصر حاضر با آثارى روبرو مى شويم كه اشخاص داستان دوم نويسنده ازداستان اول او سخت متأثرند. هنر كسى مثل بالزاك در آفرينش اين اشخاص گونه گون است. با تنوع و رنگارنگى طبايع آنها- كه هركدام برطبق تربيت و منش خود رفتار مى كنند.
موضوع ديگرى كه مى خواستم بدان اشاره اى كنم، اين است كه درداستان يا نمايش، تنها اشخاص واقعه اهميت و اعتبار ندارند، بلكه فضاى داستان، اوضاعى كه درداستان بوجود مى آيد كه اشخاص را به حركت و تلاش وامى دارد، هريك در كيفيت كار داستان پرداز تأثير دارد. در شاهنامه آنچه به عنوان بسيار كلى و نارساى صحنه نگارى و وصف تعبير مى كنم، خيلى هنرمندانه پديد آمده است.
درقرن بيستم با اين همه وسائل، موسيقى، نور، فيلم رنگى و تجهيزات بسياراتفاق مى افتد كه در فيلمى با صحنه اى روبرومى شويم كه مى شود آن راحذف كرد يا احيانا خوب عرضه نشده است. درآثار هنرى بايد هرلحظه اى هركلمه اى كه در داستان گنجيده است، درانتقال روح و فكر اصلى اثر سهمى و نقشى داشته باشد.
در شاهنامه ما روبرو مى شويم با مواردى كه شاعر براى كلام، تفصيلى قائل شده است، مثلا سودابه سياوش را به بزم خود دعوت مى كند، فردوسى اين بزم را بشرح زير توصيف مى كند با ابياتى از اين قبيل كه عرض ميكنم:
 

شبستان بهشتى بد آراسته                          پر از خوبرويان وپرخواسته‏
سياوش چو اندر شبستان رسيد                  يكى تخت زرين رخشنده ديد
برآن تخت سودابه‏ى ماهروى                     بسان بهشتى پرر از رنگ و بوى‏

انسان وقتى به اين منظره نگاه مى كند به اين نكته مى رسد كه آيا اين صحنه لازم بود يا نبود، وقتى اين صحنه و آن فضاى عطر آميز شبستان سودابه، آن پرنيانها، آن پرستندگان زيبا و آن بزم دلكش را مى بيند، آن وقت متوجه مى شود كه دربرابر اين فريبندگى و اين كشندگى وزيبايى سودابه، سياوش چه استوارى و پاكدامنيى از خود نشان داده است كه نلغزيده است! درحالى كه اگر اين صحنه نگارى با اين كيفيت انجام نمى شد، خواننده واقعا نمى دانست كه سياوش درچه مضيقه اى قرار گرفته است يا اين خود دارى او چه كار بزرگى است و چه قدر اهميت دارد! يا مثلا وقتى گرگين مى خواهد بيژن را تشويق كند كه به مرز توران گام بگذارد و به جشنگاه منيژه برود، آن جارا با ابياتى ازاين قبيل تصوير مى كند:
 

پريچهره بينى همى دشت و كوه                        به هر سوبشادى نشسته گروه‏
همه رخ پر از گل همه چشم خواب                         همه لب پر از مى به بوى گلاب‏

اين توصيف زيبا و دلرباست كه‏پاى عزم بيژن را سست مى كند و اورا به طرف توران مى كشد. اگر قرار بود گرگين دوكلمه بگويد كه آن جا خيلى چيزهاى ديدنى است. اصلا به چشم ما خوانندگان طبيعى نمى آمد كه بيژن مردى، تصميمش را عوض كند و از ايران به توران روى بگرداند.
آن جاكه بالعكس اين صحنه لزومى ندارد و يا تفصيل كلام ضرورى نيست. فردوسى كمال حسن انتخاب و حسن بيان را بخرج داده است. پهلوانى درگذشته است، طبيعى است هركسى از در گذشت اين پهلوان محبوب متأثر مى شود وبه انديشه و تامل فرو مى رود، فردوسى دراين جا رازى بزرگ، راز بسيار مهمى را كه ذهن بسيارى از متفكران را از قديم به خود معطوف داشته است، با اين ايجاز بيان مى كند:
 

شكاريم يكسر همه پيش مرگ                       سرزير تاج و سر زير ترگ‏
چو آيدش هنگام بيرون كنند                         وزان پس ندانيم تا چون كنند

فردوسى با همين چهار مصراع، يك دنيا مطلب رابيان كرده است:
سرنوشت زندگى همه‏ى مارا. ولى درعين حال ذوقش دريافته كه اين جا جايى نيست كه يك مقاله در اين باب بپردازد يا در بيت معروف:
 

چو فردا برآيد بلند آفتاب                        من و گرزو ميدان و افراسياب‏

ببينيد با اين ايجاز و دراين مجال كوتاه چه قدر مطلب گفتنى گنجانيده است! غرضم اين است كه ما وقتى درشاهنامه‏ى فردوسى اين طرز داستان پردازى و اين صحنه نگاريها را مى بينيم، متوجه مى شويم كه مثل يك هنرمند امروزى كه مى رود درباب عصر آن داستانيكه مى خواهد بنويسد يا روى صحنه بياورد، مطالعه مى كند و قيافه و لباس افراد، آداب و رسوم آنها و نكات لازم ديگررا درنظر ميگيرد فردوسى نيز دركتاب گران قدر خود، اشخاص، فضاى داستان و هر چه رادرداستان لازم است، مانند صحنه آراى ماهرى عرضه كرده است و ما درخلال اين سرگذشتها با اين مردم روبرو و آشنا ميشويم هم احوال درون آنها رانمايش داده- كه كار مشكل ترى است يعنى ما از خصائل و افكار و خيالات قهرمانان مطلع ميشويم، برطبق طبيعتى كه دارند- وهم ظاهر و لباس و ريخت و قيافه شان را مى بينيم با تمام آداب و رسوم و اطوار و احوال زندگى آنان يعنى فردوسى داستان را درنهايت زيبايى و طراوت و بصورتى زنده وحساس پيش چشم ما داشته است و قهرمانان او خيلى طبيعى و صحيح و مأنوس رفتار مى كنند.
درروزگارى كه مباحث نقد ادبى به كيفيتى كه درعصرما مطرح است نه تنها براى فردوسى مطرح نبود، بلكه اصلا در كتب بلاغت ما اين گونه نكات به اين صورت طرح نمى شد. مردى در گوشه‏ى خراسان صرفا بر اثر ذوق بسيار لطيف و سليم خود و به زعم بنده بواسطه‏ى نبوغ ادبيش توانسته است شاهكارى بيافريند كه امروز وقتى ما آن را با آثار حماسى نوع خود دردنيا قياس مى كنيم، بسيار ارجمند ست. درحقيقت فردوسى نه تنها قواعدحماسه را رعايت كرده است، بلكه اين قواعد را آفريده است. كلام معروف لسينگ سخن سنج آلمانى در اينجا يادكردنى است كه گفت:« اگر شكسپير اطاعت از قوانين ادب نكرده باشد واى بر قوانين ادب!» حقيقت آن كه فردوسى براى ما قاعده‏ى نقد آثار حماسى رادر زبان فارسى آفريده است.اين اشاره‏اى بود بسيارمجمل به يكى از مظاهر هنر فردوسى.

نویسنده : غلامحسين يوسفى‏ از پايگاه www.Ariarman.org