مقام زن در شاهنامه فردوسى بزرگ

مقام زن در شاهنامه سُترگ فردوسى طوسی

مقام زن در شاهنامه سُترگ فردوسى طوسی

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۲۷۶

بازدید دیروز

۲۳۴۰

بازدید ماه

۸۷۳۴

بازدید کل

۹۱۶۸۴۸۱

افراد آنلاین

۱۴۱

 

جايگاه زن در شاهنامه سُترگ فردوسى طوسی

 

نویسنده محمد جعفر جعفرى‏

با وجود اينكه در اين قرن زنان در كارهاى اجتماعى، فرهنگى و هنرى پا به پاى مردان در تلاشند و ثابت كرده‏اند كه مى‏توانند با مساعدت خانواده و كمك و ارشاد دول دلسوز، بازوئى از بازوان جامعه باشند هنوز ابر سياه ستم در برخى از نقاط جهان از فراز سرشان كاملا نگذشته است. معمول چنين است كه همه مردم بلند نظر ميل دارند كه از نظر بزرگان درباره زنان آگاه باشند. من اين فصل را از اين جهت، آماده كردم تا نظر فردوسى را كه از بزرگان دين و اخلاق و فرهنگ در جهان است، مردم بدانند. فردوسی از زبان شیرین همسر خسرو پرویز به زنان آینده ایران چنین پند میدهد که سه چیز برای زنان دارای ارزش بیشتری است : شرم داشته باشند – ظاهر و چهره ای آراسته داشته باشند و فرزندان نیکو بدنیا آورند و در ضمن پوشش نیک و برازنده بپوشند  :

ز سه چیز باشد زنان را بهی            که باشند زیبای گاه مهی

یکی آنکه با شرم و با خواستست                که جفتش بدو خانه آراستست

دگر انکه فرخ پسر زاید او                ز شوی خجسته بیفزاید او

سه دیگر که بالا و رویش بود                   به پوشیدگی مویش بود

 

فردوسی از زبان شیرین شاهزاده ارمنی ایران زمین می فرماید که او در همه جای پشت و یاور مردان و زنان دلیر بوده است و آنان را حمایت کرده است و کسی از وی تاکنون به بدی یاد نکرده است . اینچنین :

چنین گفت شیرین به آزادگان       که بودند در گلشن شادگان

چه دیدند از من شما از بدی ؟     ز تازی و کژی و نابخردی ؟

بسی سال بانوی ایران بدم               به هر کار پشت دلیران بدم

 او اشاره‏اى به دختركشى اعراب در رابطه با دودمان ضحاك تازى دارد, مهراب را تازى نژاد مى‏شمردند. مهراب چون از عشق زال( پور سام) و رودابه دختر خود، آگاه مى‏شود، بر مى‏آشوبد، و با زن خود به گفتگو مى‏نشيند، و از كار دخترش خشمگين مى‏شود و چنين مى‏گويد:
 

همى گفت رودابه را رود خون                             بريزم بروى زمين خود كنون‏
چو آن ديد، سين دخ بر پاى جست                          كمر كرد بر گرد گاهش دو دست‏
به پيچيد و انداخت او را ز دست                            خروشى بر آورد چون پيل مست
مرا گفت چون دختر آمد پديد                           ببايستمش در زمان سر بريد

نكشتم نرفتم به راه نيا                        كنون ساخت بر من چنين كيميا


فردوسى نظير نظر مهراب را درباره افراسياب بگونه‏اى ديگر گفته است: چون افراسياب از عشق دخترش منيژه با بيژن كه ايرانى است آگاه ميشود بر مى‏آشوبد و مى‏گويد:
 

ز ديده به رخ خون مژگان برفت             بر آشفت و اين داستان باز گفت:
كرا دختر آيد بجاى پسر                           به از گور داماد نايد ببر!
 

بار ديگر داستان سودابه زن كيكاوس( زن پدر سياوش) در عشق باختن به سياوش، مطرح مى‏شود. كاوس در تاريخ ايران قديم، مورد خشم مردم قرار گرفته است و فردوسى كارهاى بد او را مو به مو شرح داده است. مردى كه تاريخ، او را چنين توصيف مى‏كند درباره تهمتى كه سودابه، بر سياوش وارد مى‏كند و نظير تهمتى است كه زليخا بر حضرت يوسف وارد كرده بود، نظر مى‏دهد كه سياوش از ميان تل آتش بگذرد, اگر سالم بدر آيد او راست گفته و سودابه دروغ مى‏گويد! در اين داورى، علاقه كاوس به سياوش فرزندش از يك سو ديده ميشود، و علاقه او به سودابه زنش از سوى ديگر, فردوسى از زبان كاوس چنين مى‏گويد:
 

چو فرزند و زن باشدم خون و مغز                   كرا پيش بيرون شود كار نغز
بدستور فرمود تا ساروان هيون                  آرد از دشت صد كاروان‏
هيونان به هيزم كشيدن شدند                     همه شهر ايران به ديدن شدند
نهادند هيزم دو كوه بلند                  شمارش گذر كرد بر چون و چند
بدور از دو فرسنگ هر كس بديد                  چنين گفت: كاين است بد را كليد
همى خواست ديدن سر راستى              ز كار زن آيد همه كاستى‏
چو اين داستان سر به سر بشنوى            به آيد ترا گر به زن نگروى‏
به گيتى بجز پارسا زن مجوى                  زن بد كنش خوارى آرد به روى‏
زن و اژدها هر دو در خاك به                جهان پاك از اين هر دو ناپاك به‏
 

معمولا بيت اخير را بعضى مردان مى‏خوانند اما همان مردان در آن لحظات، بيت پيشين را بدست فراموشى مى‏سپرند, شنونده هم خيال مى‏كند كه نظر فردوسى در همين بيت اخير است در صورتیکه به روشنی معلوم است که زن بد سرشت از دید فردوسی بزرگ با اژدها برابر بوده است . در اساطير شاهنامه آمده است كه فريدون سه دختر پادشاه يمن را براى سه فرزندش خواستگارى كرد. پادشاه يمن چاره‏اى نمى‏ديد اما در دل خود غرولند مى‏كرد و مى‏گفت:
 

بدا از من، كه هرگز مبادم نشان                             كه ماده شد اين نره تخم كيان‏
به اختر، كسى دان كه دخترش نيست                 چو دختر بود، روشن اخترش نيست‏
 

يعنى در جهان، آن پدرى ستاره‏اش سعد است كه دختر ندارد, اگر دختر دارد، ستاره‏اش نحس است! اما بهر حال از بيم قدرت فريدون، سه دختر را به سه پسر فريدون داده روانه ايران مى‏كند، و براى حفظ ظاهر، با خود چنين مى‏گويد.
 

چو فرزند باشد به آئين و فر                  گرامى به دل بر، چه ماده چه نر
 

يعنى فرزند كه تربيت يافته باشد پسر و دختر ندارد، هر دو برابرند. نظريه تساوى زن و مرد، نظرى قديمى و دير پا است. فردوسى نظر خود را درباره زنان از قول بهرام گور مى‏گويد:
 

زن خوب رخ، رامش افزاى و بس                         كه زن باشد از درد، فرياد رس‏
به زن گيرد آرام، مرد جوان                       اگر تاجدار است و گر پهلوان‏
هم از وى بود دين يزدان بپاى                  جوان را به نيكى بود رهنماى‏
 

وی درباره پادشاهی زن در ایران مى‏گويد كه پوران، كشور را با مدارا و محبت به خلق اداره كرد، و با نام نيك، جهان را بدرود گفت:
 

همى داشت پوران، جهان را به مهر                     نجست از بر خاك، باد سپهر
چو ششماه بگذشت بر كار او                         به بد ناگهان كژه پرگار او
به يك هفته بيمار بود و بمرد                     ابا خويشتن نام نيكى ببرد.
 

اين سبك فردوسى است كه هر جا نغمه ناسازى به زيان زنان سر ميدهند، او در جاى ديگر، آن را بسود زنان، جبران مى‏كند. مثلا وقتى كه رستم خيلى جوان بود و سوداى رزم داشت، پدرش او را اندرز داد كه اين كار براى تو زود است ولى رستم به پدر اين طور پاسخ داد:
 

كنون گاه رزم است و آويختن                    نه هنگام ننگ است بگريختن‏
ز افكندن شير شرزه است مرد                        همان جستن رزم و ننگ و نبرد
زنان را از آن، نام نايد بلند                           كه پيوسته در خوردن و خفتنند!


اما چون نوبت به« فرود» فرزند سياوش مى‏رسد كه ناجوانمردانه با اقدام طوس درشتخوى، كشته شد، زنان قلعه‏اى كه فرود در آن، موضع گرفته بود براى اينكه اسير دست دشمن نشوند دست به فداكارى عجيب زدند و جان خود را فدا كردند يعنى يك يك خود را از فراز حصار قلعه بزير افكندند و جان سپردند و تسليم دشمن نشدند. فردوسى در اين باره چنين مى‏گويد:
 

فرود سياوش بى‏كام و نام                            چو شد زين جهان نارسيده به كام‏
بدانگه كه آمد زمانش به سر                              به گاه جوانى به سان پدر
پرستندگان بر سر دژ شدند                         همه خويشتن بر زمين بر زدند
همه ماهرويان او سرنگون                          ابا زيور و جامه گونه‏گون‏
بر آن سنگ خارا ز بام حصار                       چو آمد، شدندى همه پاره پار
همه آمدندى ز باره فرود                          چو آيد ز گردون ستاره فرود


نظير اين فداكارى را زنان و كسان همراه« شيخ شامل» در كوه‏هاى داغستان در حملات ناجوانمردانه قزاق‏هاى تزار، انجام دادند كه داستانى دراز دارد. آنان وطن پرستان قفقاز بودند كه بر اثر عياشى فتحعلى شاه و بى‏لياقتى او، جان خود را در راه سرزمين خود از دست دادند. كسى چه ميداند؟ شايد شاهنامه را خوانده بودند و از زنان قلعه، فرود، فرزند دلير سياوش، الهام و سرمشق گرفته بودند! شبيه اين زنان فداكار را تاريخ كمتر بياد دارد. چنين بود نقطه نظرهاى فردوسى درباره زنان كه از سراسر شاهنامه گرد آورده‏ام, و اين است بعدى از ابعاد شناخت انديشه‏هاى فردوسى. روانش شاد باد.
نظر خاور شناس خاور شناس مطابق معمول خود اين اشعار را كه ما از سراسر شاهنامه جمع كرديم تا نقطه نظر فردوسى را درباره زنان بدست آوريم، گردآورى نكرده، گوئى شأن خود را بالاتر از اين دانسته كه بخود زحمت بدهد و اين اسناد را يكجا گرد آورى كند. كسى كه درباره شاعرى كار مى‏كند بايد در درجه اول سخنانش مستند به اشعار آن شاعر باشد. از گلچين كردن داستان‏ها نمى‏توان نظر فردوسى را درباره زنان بدست آورد.