سابقه استعمار انگلیس در خلیج فارس
میثم طاهری بن چناری
سابقه حضور استعماری انگلیس در خاورمیانه و خلیج فارس به اوایل قرن 19 بازمی گردد. در سالهای 1820 در بحبوحه جنگ های ایران با روسیه، دولت انگلستان به بهانه مبارزه با دزدهای دریایی سواحل جنوبی خلیج فارس را اشغال نموده و با حكام محلی قرارداد تحت الحمایگی امضاء كرد.
اگر چه در دوران گذشته ازجمله صفویه انگلیسی ها در ایران حضور داشته اند، اما در آن زمان به علت اقتدار دولت مركزی فقط به كار تجارت اشتغال داشتند و در زمان قاجاریه و تضعیف ایران به خاطر جنگ با روسیه است كه انگلستان از فرصت پیش آمده جهت اشغال نظامی برخی مناطق خلیج فارس كه تحت نفوذ ایران بودند، استفاده كرد.
انگلستان در راه سلطه كامل خود بر منطقه در سال های آخر قرن 19، ضمن سایر اقدامات، از سیاست «تفرقه بینداز و حكومت كن» استفاده می كرد و با تشدید اختلافات مرزی بین شیخ نشین ها، باعث تضعیف هرچه بیشتر آنها می شد. و اوضاع منطقه را متشنج می كرد.
در این مرحله انگلستان توانست، شیخ نشین های بحرین، قطر، دبی، شارجه، ابوظبی، مسقط، عمان و... را به زیر سلطه خود درآورد.
سپس در طی نیمه دوم قرن 19، انگلستان بعد از تثبیت موقعیت خود در شیخ نشین های خلیج فارس كوشش بیشتری در جهت تضعیف دولت ایران و عثمانی به عمل آورد و با تحمیل جنگ های متعدد به این دولتها و انتزاع سرزمین های مختلف از آنها، توانست سلطه و نفوذ خود را هر چه بیشتر در این 2 كشور گسترش دهد.
در مورد دلیل توجه زیاد انگلستان به منطقه خلیج فارس دلایلی را می توان ذكر كرد:
1- اهمیت اقتصادی: در این منطقه از زمانهای گذشته تجار از نواحی مختلف جهان فعالیت داشته اند. خلیج فارس در سر راه تجارت كالا ازهند، چین و شبه جزیره هندوچین به عثمانی و اروپا بود. انگلیسی ها مانند سایر اروپائی ها كه وصف ثروت بی نهایت این منطقه را شنیده بودند با ناوگان نظامی وارد شدند. ابتدا سایر دولت های استعمارگر اروپایی مثل پرتغال و هلند را شكست دادند و بعد از تضعیف دولتهای بزرگ منطقه، سلطه خود را بر این منطقه ثروتمند وغنی گسترش دادند.
2- دلیل دیگر علاقه انگلیس به خلیج فارس در آن مقطع زمانی، استفاده از خلیج فارس در جهت كنترل هندوستان بود. آنها نگران بودند كه قدرت های اروپایی نفوذ خود را در خلیج فارس گسترش دهند و از آنجا به هندوستان یورش ببرند و هم اینكه، دولت های بزرگ منطقه مثل ایران و عثمانی با افزایش قدرت منافع انگلستان را در هند تهدید كنند. لذا انگلستان به حفظ خلیج فارس اهمیت زیادی می داد و با سیاست تفرقه افكنی سعی داشت تا كشورهای این منطقه را همچنان ضعیف نگاه دارد.
3- نفت: در اوایل قرن 20 به اهمیت خلیج فارس یك ارزش دیگر نیز افزوده شد و آن كشف و استخراج نفت در ایران در سال 1908 بود، و سپس به تدریج در كشورهای دیگر خلیج فارس نیز نفت كشف شد.
دولت انگلستان در سال 1913 تصمیم گرفت كه قوه محركه كشتی های جنگی خود را از سیستم ذغال سوز به موتورهای نفت سوز تبدیل كند تا هم هزینه هایش كاهش یابد و هم قدرت مانور و سرعت كشتی ها بالا برود. با این تصمیم اهمیت نفت ایران افزایش یافت چون در غیر اینصورت مجبور بود از سایر كشورها از جمله آمریكا و مكزیك و... نفت بخرد. لذا به فكر سلطه كامل بر نفت ایران به عنوان منبع مطمئن سوخت كشتی های جنگی خود افتاد.
برای تحكیم سلطه خود بر ایران بود كه كودتای 1299 را صورت داد، و ایران را به كشور نیمه مستعمره تبدیل كرد. بعدها با كشف نفت در كشورهای دیگر خلیج فارس نیز سلطه خود بر آن كشورها از جمله كویت و عربستان را تحكیم كرد. و سیاست این كشورها را در جهت منافع خود سازماندهی می كرد.
وقوع جنگ جهانی اول (1918-1914) نیز نه تنها سلطه انگلیس را با تهدیدی مواجه نكرد بلكه با پایان جنگ و با حذف قدرتهایی چون عثمانی و روسیه، موقعیت انگلستان در منطقه خلیج فارس بسیار قوی تر از دوران قبل از جنگ شد و توانست سلطه خود را بر عراق نیز گسترش دهد و این كشور را به مستعمره خود تبدیل كند.
البته قبل از آن هم انگلستان تلاشهایی را جهت اشغال عراق انجام داده بود، ازجمله در اوایل قرن 19 در آن زمان كه تسلط بر عراق از اهمیت ویژه ای در محاسبات سوق الجیشی انگلستان برخوردار بود، این كشور را واداشت تا به فعالیت خود در عراق بیفزاید، ولی پس از كشمكش های متعدد، بالاخره در سال 1820، سلطان محمود عثمانی به عراق لشكر كشید و سلطه حكومت عثمانی را در این كشور احیاء كرد. پس از این اتفاق، انگلستان توجه خود را به سواحل جنوبی خلیج فارس معطوف كرد.
ولی با وقوع جنگ جهانی و اعلام جنگ از طرف عثمانی به انگلیس، دولت بریتانیا با استفاده از فرصت پیش آمده به عراق لشكر كشید و پس از شكست دادن نیروهای عثمانی و آلمانی در نبرد كوت العماره عراق را به زیر سلطه خود درآورد.
بدین شكل در فاصله جنگ جهانی اول و دوم، انگلستان موقعیت خود را در خلیج فارس حفظ كرده و به عنوان صحنه گردان اصلی سیاست خلیج فارس و خاورمیانه در این مقطع تاریخی تبدیل شد. و این وضع تا وقوع جنگ جهانی دوم ادامه داشت.
جنگ جهانی دوم، اقتدار انگلستان در منطقه را متزلزل كرد. در این جنگ خسارات زیاد انسانی و مالی به انگلیس وارد شد. بخش های زیادی از كشاورزی و صنعت انگلیس نابود شد، قسمت اعظم نیروی دریایی آن كشور در طی جنگ جهانی دوم از بین رفت، انگلیس دچار ضعف اقتصادی شد و كسری تراز پرداختها، این كشور را به یك كشور مقروض تبدیل كرد.
به دنبال تحولات پس از جنگ جهانی دوم، به تدریج پایه های قدرت انگلستان در منطقه رو به ضعف نهاد تا جائیكه در سال 1347 (1968) اعلام كرد كه در سال 1350 (1971) نیروهای خود را از شرق سوئز كه شامل خلیج فارس نیز می شد خارج می كند.
در آنزمان تعداد نیروهای نظامی در شرق سوئز شامل 000/27 نیروی زمینی و 000/18نیروهای هوایی و دریایی بود.
دولت انگلیس در آن زمان دلیل خروج خود از منطقه را صرفه جویی در هزینه ها ذكر كرد، اما نگاهی دقیقتر به اوضاع منطقه در آن زمان، نشان می دهد كه خروج انگلستان از منطقه دلایل عمیق تری داشته است.
در آن زمان وقایعی برضد منافع انگلستان در منطقه رخ داد، مثل استقلال هند و پاكستان، پایان دوره قیمومیت انگلیس بر فلسطین و اردن، ملی شدن نفت ایران در 1951، كه منجر به شریك شدن آمریكا در منافع نفتی ایران شد، وقوع انقلاب افسران آزاد در 1952 در مصر، ملی شدن كانال سوئز در 1956 و موضع گیری آمریكا و شوروی علیه انگلیس و فرانسه در آن حادثه، كودتای سال1958 عراق كه حكومت سلطنتی (فیصل) سقوط كرد و یكی از پایه های نفوذ و تسلط انگلستان در منطقه را فروریخت. جنگ 1967 و بسته شدن كانال سوئز و خشم اعراب علیه اسرائیل و حامیانش، استقلال كویت در 1961، شورش های عظیم در بحرین علیه نظامیان انگلیس، شركت مردم در جنبش های ضد استعماری انگلیس در قطر، شارجه، دوبی، ابوظبی و رأس الخیمه، شورش های مردم عمان برای طرد انگلیسیها كه طی آن در سال1968، 1700 نظامی انگلیسی در عمان كشته و زخمی شدند.
علی رغم دلایل ذكر شده، این سؤال پیش می آید كه انگلستان باتوجه به منافع عظیم اقتصادی خود در منطقه آیا حاضر شده است كه به راحتی از منطقه چشم پوشی كند؟
در آنزمان، انگلیس، حدود 64% از نیازهای نفتی خود را از نفت منطقه خاورمیانه تأمین می كرد. (حوزه های نفتی در انگلستان هنوز كشف نشده بود). و نیز سرمایه گذاری های انگلیس در كشورهای حوزه خلیج فارس 1940میلیون پوند و سود حاصله از آنها 250میلیون پوند بوده است. همچنین صادرات انگلستان به منطقه در 1966، 1400میلیون پوند بوده است.
انگلستان علی رغم اینكه نیروهای نظامی خود را از منطقه خارج كرد، ولی به راحتی حاضر نبود از منافع خود در منطقه چشم پوشی كند، لذا به فكر راه هایی برای ادامه نفوذ بر منطقه بوده است و گاهی سران حكومتی انگلستان نیز به آن اعتراف می كرده اند- از جمله «ادوارد هیث» نخست وزیر انگلستان در سال1972 هنگام سخنرانی در اجلاسیه وزیران سنتو گفته بود: «بیرون رفتن نظامیان ما، بدان معنی نیست كه دیگر توجهی به این منطقه بسیار حائز اهمیت نداریم ما تنها مناسبات خود را با زمامداران دولتهای عرب، امروزی تر كرده ایم.»
از جمله این اقدامات برای تضمین نفوذ انگلستان، سركار آوردن دولتها و زمامداران طرفدار خود در خاورمیانه و خلیج فارس بود مثل ایجاد دولت امارات متحده عربی كه اتحادیه ای از شیوخ دوبی، ابوظبی، شارجه، رأس الخیمه و... بود.
انگلستان از زمامداران طرفدار خود در عمان، كویت، بحرین، قطر، اردن و... حمایت می كرد، كه البته با قدرت یافتن آمریكا، این دولت ها به سمت آمریكا متمایل شده و نفوذ انگلستان كاهش یافت. یكی دیگر از اقدامات انگلستان، تحت نفوذ در آوردن برخی گروه های اجتماعی در كشورهای اسلامی بود مثل برخی گروه های سیاسی، دانشجویان، اساتید، تجار، روحانیون و... كه این رابطه نیز پیوسته در فراز و نشیب بوده است.
در نگاه كلی نفوذ و تسلط انگلستان بر منطقه پس از خروج در سال1972 پیوسته رو به كاهش بوده است به طوری كه در برخی مقاطع احساس می شود كه نفوذ آن قطع شده است.
ولی به دنبال تحولات اخیر (11سپتامبر)، به یكباره مانند عصر استعمارگری، با هجوم نظامی به دو كشور منطقه یعنی افغانستان و عراق در منطقه خاورمیانه دوباره حضور نظامی می یابد. پس از 32سال غیبت انگلستان از خلیج فارس باز شاهد حضور نظامی آن هستیم. دلیل این حضور دوباره چه می تواند باشد.
دلایل شركت انگلیس در حمله به عراق
پس از پایان جنگ جهانی دوم بحران های داخلی جامعه انگلستان را فراگرفت. از دست رفتن مستعمرات، ضعف روزافزون اقتصادی و بحران های اجتماعی، دولت های پس از جنگ را با مشكلات زیادی مواجه كرده است، و هیچ یك از دولت های محافظه كار و كارگر نتوانسته اند این مشكلات را حل كنند. این روند، منجر به زیر سؤال رفتن 2 حزب بزرگ انگلستان، یعنی حزب كارگر و حزب محافظه كار شد. تمایل رأی دهندگان نسبت به آنها كاهش یافته است به طوری كه نظام 2حزبی انگلیس در آستانه فروپاشی قرار گرفته است. این روند موجب شده است كه تمایل به احزاب كوچك بیشتر شود. در این بین حزب كارگر انگلستان به رهبری تونی بلر، در شرایط نامناسبی قرار گرفته است انشعابات درونی حزب را در وضعیت ضعف قرار داده است. باتوجه به این مشكلات، انگلستان و حزب كارگر نیاز داشت تا با یك عملیات خارجی، دوباره وحدت را ایجاد كند و با متوجه كردن مردم به خارج از مرزها، آنها را از مشكلات داخلی منحرف كند و اعتبار حزب كارگر را در انگلستان باز به آن بازگرداند.
دلیل دیگر برای همراهی انگلستان در حمله به عراق، چشم طمع داشتن به منافع اقتصادی این حمله می باشد. انگلستان در دهه های اخیر با بحران اقتصادی مواجه شده است. اعتصابات كارگری و بیكاری پیوسته ادامه دارد. این بحران های اقتصادی در دهه 90-1980 میلادی باعث چندین شورش شهری در انگلستان شد. لذا انگلستان امید دارد با شریك شدن در حمله به عراق در منافع اقتصادی آنجا سهیم شود، برخی امتیازات نفتی بدست بیاورد و به علاوه شركت های اقتصادی و تجاری خود را در فعالیت های اقتصادی عراق درگیر كرده و كسری تراز تجاری خود را بدین شكل جبران كند.
به علاوه با قراردادن عراق به عنوان پایگاه می تواند در سایر كشورهای منطقه نیز به فعالیت اقتصادی بپردازد و با مبادله كالا با كشورهای ثروتمند و نفت خیز منطقه، سیل كالاهای خود را به سمت آنها سرازیر كند.
دلیل دیگری كه برای شركت انگلیس در طرح حمله به عراق می توان ذكر كرد. اعاده سلطه گذشته بر منطقه و حیات بخشیدن به امپراتوری قدیمی بریتانیا و نقش فعال تر بازی كردن در سیاست های منطقه خاورمیانه می باشد در سال 1968، در زمان دولت كارگری «ویلسون» نخست وزیر انگلستان اعلام شد كه انگلستان از منطقه شرق سوئز و خاورمیانه خارج خواهد شد. منطقه خاورمیانه كه به مدت 2قرن اسیر سیاست بازی های انگلستان شده بود، از شنیدن این خبر نفس راحتی كشید. همگان فكر می كردند كه خاورمیانه دیگر از چنگال استعمارگر پیر رهایی یافته است اما در آغاز قرن 21، دوباره صدای گام های بازگشتش به گوش می رسد و خاطره دوران سیاه تفرقه افكنی ها و خدعه ها و ریاها زنده شده است.
همانطور كه در زمان حكومت حزب كارگر اعلام شد كه انگلستان قصد خروج از منطقه رادارد باز در زمان همان حزب كارگر اعلام شد كه انگلستان به خاورمیانه بازگشته است و باز باید كشورهای خاورمیانه منتظر حیله گری های این روباه پیر استعمار باشند. از آغاز قرن 18 كه انگلستان سلطه خود را در منطقه گسترش داد تا دهه 1970 كه از خاورمیانه خارج شد، صحنه گردان اصلی سیاست خاورمیانه به شمار می رفت. از سیاست تفرقه بینداز و حكومت كن استفاده می كرد، كشورها و ملت ها را به جان هم می انداخت و سلطه خود را تثبیت می كرد.
ولی به علت مشكلات اقتصادی و سپس قیام های كشورهای منطقه مجبور شد كه نیروهای خود را از خاورمیانه خارج كند.و در سال های بعد نیز گرفتار مشكلات داخلی خود بود به طوری كه كمتر فرصت پرداختن به مسایل مناطق دیگر را داشت. این مشكلات به قدری انگلستان را ضعیف كرد كه دیگر به تنهایی قادر نبود به لشكركشی به سایر كشورها بپردازد.
تا اینكه، آمریكا بعد از حملات 11سپتامبر به فكر اجرای طرح های كلان و بلند مدت خود در مناطق مختلف جهان افتاد، و انگلستان نیز در این زمان فرصت را مغتنم شمرد و دنباله روی خود ازسیاست های آمریكا را اعلام كرد. و هر 2كشور با همكاری یكدیگر جنگ خیالی با تروریزم را آغاز كردند.
بعد از افغانستان، عراق را طعمه مناسبی تشخیص دادند، چند اتهام مثل حمایت ازتروریسم و تكثیر سلاحهای كشتار جمعی به آن نسبت دادند و سپس حمله خود را آغاز كردند.انگلستان كه زمانی نه چندان دور، عراق را مستعمره خود می دانست و سیاست و اقتصاد آن را دردست داشت بهتر و سریعتر از آمریكا می تواند سلطه خود را بر عراق اعمال كند. انگلستان كه در سال 1958 درپی كودتای عبدالكریم قاسم از عراق رانده شد اكنون پس از 55سال دوباره به آنجا بازمی گردد تا مستعمره سابق را با شكلی جدیدتر استعمار كند و دام های خود را در آنجا بگستراند. البته عراق، تنها هدف آنها نیست بلكه به كشورهای دیگر خاورمیانه نیز چشم طمع دارند و كشورهای آزاد منطقه راكه با سیاست های مستقل خود، غرب را ناخشنود كرده اند سعی دارند باحمله نظامی باردیگر به زیر سلطه خود درآورند.
البته باید توجه داشت كه در این بازی جدید، انگلستان بیشتر نقش دنباله رو و پشت پرده را بازی می كند و آمریكا نوك حمله و سپر بلای انگلستان است كه حتماً درصورت پیچیده تر شدن و به بن بست رسیدن طرح های جدید، خود را با مهارت كنار كشیده و آمریكا را در میان بحران ها و در بین دشمنان خود تنها می گذارد.