حضرت شمس تبریزی

حضرت شمس تبریزی

حضرت شمس تبریزی

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۳۷۰

بازدید دیروز

۲۰۱۸

بازدید ماه

۶۴۵۷۰

بازدید کل

۹۰۱۳۸۰۰

افراد آنلاین

۱۶۲

 

حضرت شمس تبریزی

سلطان الاوليا و الاقطاب تاج المعشوقين شمس الدين والحق، محمدبن علی بن ملك تبريزی به سال 582 هجری قمری در تبريز قدم به عرصة هستی نهاده و جهانی را با اندیشه عرفانی خود دگرگون نمود . نسب شريفش به قبچاق منتهی ميگردد در اين رابطه مولانا (مولوی) مي فرماید :

زهی بزم خداوندی زهی ميهاي شاهانه                         زهی يغما كه ميآرد شه قبچاق تركانه

 دردوران جوانی در تبريز به (شيخ ابوبكر سلهباف) عارف مشهور آن عصر اظهار ارادت نموده و در محضرش ازرموز طی مراحل عرفان به كسب اطلاعاتی موفق گرديده است و از اين مصاحبت شورسر و جنب و جوشی بر اوعارض شده كه نتوانسته است در وضع زندگی آسايشي داشته باشد و خودش گفته كه تمام ولايتها را از شيخ ابوبكر سلهباف دريافتم مع الوصف از حضور او استغناي احساس كرده به فكر درك حضور شيوخ شهرهای ديگرميافتد از تبريز رخت سفر بربسته سياحت در عالم را درجستجوی اوتاد وجهة همت خود قرار ميدهد و در جايي قرار نميگيرد. عده ايی از ساكنين طريقت عرفان او راملقب به (كامل تبريز)ی ميگردانند و جماعتی ازمسافران صاحبدل احتمالاً برطی الارض او، او را مستمي'به (طاير) يعنی پرنده مي نمايند مخالفانش او را (شمس آفاقي) لقب ميدهند هدفشان نسبت ولگرد دادن بر اوبوده است شمس چون بر حلب وارد ميشود مقيم يكی ازحجرههای مدرسةيی آن شهر ميشود و در آنجا متحمل چهارده ماه رياضت ميگردد و از نمط سياه لباس بر تنميكند شمس را در سير سلوك عرفان افراط استيلا داشته ولی از يك جهت منزهترين دامن را در طريقت به خود اختصاص داده آن هم اين است كه در رديف امام احمد غزالي، ركن الدين عراقي، كمال فجندی و امثالهم قرار نگرفته است تا به صبيان بازی از خود تمايل نشان بدهد وقتی كه به بغداد وارد ميشود و با اوحدالدين كرمانی شيخ يكی از خانقاه های مهم بغداد ملاقات مي نمايد از او استفساد ميكند در چيستی شيخ اوحدالدين ميگويد ماه را در ميان آب طشت مي بينم(يعنی در رخ غلام زيبا جمال حق را) شمس تبريزي مي گويد اگر در پشت گردنت دنبل نداشتی به آسمان مي نگريستی خود ماه را در آنجا ميديدی ضمناً پس ازرسيدن در قونيه به محضر جلالالدين مولوی در شصت سالگی با دختری بنام كيميا ازدواج ميكند كه اين كار راغلام بارگان مبادرت نورزيده اند. شمس تبريزی دست ارادت به شيخ ركن الدين سجاسی متوفای 606 هجري قمری داده او به شمس اشاره نموده كه به قونيه رفته و حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را به طريقت هدايت نمايد. دربارة شرح حال شمس تبريزی ميتوان از سه مأخذ مهم استفاده نمود اين سه مأخذ مثنوی بهاءالدين سلطان ولد فرزند مولانا جلال الدين مولوی و رسالة فريدون ابن احمد سپهسالار و كتاب مناقب العارفين شمس الدين احمد افلاكی است كه به سال 718 هجری قمری نوشته اين سه مأخذ مخصوصاً مناقب العارفين شمس تبريزی رادر سير سلوك عرفان آنچنان در فراز و نشيب قرارداده اند كه جهت صحيح بر حركت او معين نيست و آثارخودش هم حاكی از سرگردانی او در شريعت و طريقت اوست او از سران معتقدين وحدت وجود به افراط مي باشد و در شريعت اين قول افلاكی كه شمس گفت (هركس در عهد خود به مسند مردی نشسته بعضی كاتب وحی بودند و بعضی محل وحی اكنون جهد كن كه هر دوباشی هم محل وحی حق و هم كاتب وحی خود) حق و حساب او را تصفيه ميكند. گفتيم شمس جهت مجذوب ساختن جلال الدين مولوي به اشارة شيخ سجاسی مي بايست به شهر قونيه برود ولی عده ايی بر اين سرند كه شمس تبريزی اقاليم را زيرپا نهاد و نظير خود را در لفظ و معنا نيافت چون كمالات او به حدّ كمال رسيده بود در جستجوی اكملی بود كه روز شنبه بيست و ششم جماديالاخرای 642 هجري قمری كه مصادف بود با 26/9/623 شمسی در قونيه حضور مولانا جلالالدين بلخی را درك نمود . مولوی فقيه حنبلی و مدرس علوم دينی بود شمس او راچنان مجذوب خود ساخت كه از تدريس علوم منقول دلبر داشت و به تقديس قديس اعظم نوظهور خود يعني شمس تبريزی پرداخت و زندگی مولانا را دگرگون نمود . سه ماه هر دو در حجرة خلوت نشستند و بر كسی ظاهر نشدند النهايه اين ملاقات يك فقيه حنبلی را به اعرف العارفين و اشعر الشاعرين مبدل ساخت كه مثنوی و ديوان شمس تبريزی و فيه و مافيه وساير آثار مولوی ثمرة شجرة اين ملاقات مي باشند. شمس در مولوی چنان شور درسر و سودا در دل به جوشش مي آورد كه تنها خودش را در نظر او مجسم ميدارد تا آنجا كه مولوی ميگويد :

پير من و مراد من                               درد من و دوای من

فاش بگفتم اين سخن                        شمس من وخدای من  

كعبة من كنشت من                          مونس روزگار من  

دوزخ من بهشت من                      شمس من و خدای من

 الی آخردر چنين حال مولانا ديگر از آن خود نيست از شريعت دل برداشته است مدرسه شريعت او بر مركز سماع ورقص مبدل گرديده است . شمس تبريزی هم دم از انسان سالاری ميزند و حديث (مَنْ عَرَفَ نفسه فَقَدْ عَرَفَ رَبِّهُ)را تفسير به رأی ميكند و ميگويد وقتی خودش راشناخت خدا را شناخت پس خودش همين خداست سخن را به جايی مي كشاند كه در مقالاتش ميگويد (او (يعنيپيغمبر) ندانم از چه حيا داشت كه نگفت مَنْ عَرَفَ نفسيفَقَدْ عَرَفَ رَبِّهُ هر كه مرا شناخت پس خدايش را شناخت)اين بيان نمونه ايی از مقالات اوست در ساير مقالات مسلك وحدت وجودی و انسان سالاری خود را درمراحل خطرناك قرار ميدهد و پا از هندوئيسم هم كه در(الله، انسان، عشق) خلاصه است فراتر مينهد بر سرشيطان كه در نظام الله سالاری شرّ مطلق و عدوالله وعدوالناس مسلّم است غسل توبه ميريزد و رئوف الناس ميگرداند كار به جايی مي انجامد كه مردم شهرقونيه و علما و بعضی از عرفا از همه بيشتر فرزند دوم مولوی علاءالدين محمد عليه شمس تبريزی قيام كرده واذيت آزارش را وجهة همت خود قرار ميدهند در اين حئص و بئص كيميا زن فرشته جمالش هم در اثر ايجاد حادثه ائی هستی خود را از دست ميدهد. يك هفته پس از فوت او روز پنجشنبه بيست يك ماه شوال سال 643پس از مرور 457 روز سكونتش در قونيه ناگهان ازابصارالناس غايب ميگردد جلال الدين مولانا در آتش مفارقتش ميسوزد و ميسازد و ميگويد:

ای صباحالی زخدّ و خال شمس الدين بيار                          عنبر ومشك ختن از چين به قسطنطين بيار

من نه تنهاميسُرايم شمس دين و شمس دين                               ميسرايد عندليباز باغ و كبك از كوهسار

الی آخر كه غزل زيبايي مي باشد تاب مفارقت او را نياورده فرزندش سلطان ولد را مأمور بر جستجوی شمس ميگرداند او پس ازانقضای پانزده ماه شمس را از دمشق به قونيه مي آورد وبر دل پدرش آرامش مي بخشد اما كار در اينجا خاتمه نميپذيرد آتش كينه و ديك مخالفين را بر جوشش مي افزايد ميكوشند كه غيبت صغرای شمس را به غيبت كبری مبدل گردانند تحمل ندارند كه شمس موسيقی راتا حدودی (وحی ناطق پاك) و نوای چنگ را تا حد (قرآن فارسي) انگاشته و به مولوی بر گفتن اين بيت ولو بعد از ناپديد شدنش هم باشد بگو يا ند (خشك سيم وخشم چوب و خشك پوست از كجا ميآيد اين آوازدوست) و تحمل ندارند شمس بگويد (آن لحظه كه صادقی بر قصد موسی اگر در مشرق بود محمد در مغربهر دو بر قصند و وجدشان حاصل شود ) چگونه بر غيبت كبرايش مخالفين موفق شدند اقوال گوناگون ذكر شدهاست كه به نقل يكی پرداخته ميشود. مولوی را با شمس مجالستی بود چند نفر از دراويش آمدند شمس را احضارنمودند شمس از جای برخاست در حالی كه متذكر اين ذكر بود (به پای مرگ ميبرندم) او را به محلی آوردندكه طرح كشتنش را در آنجا كشيد بودند ضرباتی بر او وارد ساخته به حياتش خاتمه دادند و جسدش را درچاهی افكندند كه بعدها پسر بزرگ مولوی او را بيرون كشيد و برخی میگویند در جوار جدش به خاك سپرد اين حادثه به سال645 هجری قمری اتفاق افتاد گروهی هم بر اين قولند كه از نظر ايشان غايب گرديد كه باوری بيش نيست عبدالرحمن جامی هم در نفحات الانس متذكر شده كه شمس را به سال 645 در قونيه كشتند. در سالهای اخیر متخصصین دی ان ای موفق به کشف پیکر پاک شمس تبریز شدند که در خوی در آذربایجان دفن شده است و به همین جهت کوشش برای شناساندن این مکان مقدس به جهانیان آغاز شده است .