پیام بحرین به ایران بزرگ / محمد قاضی

موسسه مطالعات راهبردی، ژئوپولیتیک,استراتژیک,تاریخ و جغرافیای خلیج فارس

موسسه مطالعات راهبردی، ژئوپولیتیک,استراتژیک,تاریخ و جغرافیای خلیج فارس، خوزستان، سیستان بلوچستان، اروندرود، بوشهر، هرمزگان، اندیشمندان، اندیشکده، مرکز تحقیقات، مرکز پژوهشی سازمان مردم نهاد NGO روشنفکران ایران اندیشگاه اتاق فکر مطالعات عربستان، بحرین، کویت، قطر، عمان، امارات متحده عربی، عراق موسسه ایرانشناسی تحقیقات خاورمیانه بررسی های سیاسی امنیتی جغرافیایی فرهنگی هنری

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۵۳

بازدید دیروز

۱۰۹۶

بازدید ماه

۷۸۳۵

بازدید کل

۹۰۸۹۵۹۰

افراد آنلاین

۲۴۳


پيام بحرين به ايران بزرگ

محمد قاضي

سلام اي گرانمايه مام وطن

سلام اي سرور دل و جان من


سلام اي ميهن كشور اردشير

ميهن كشور داريوش كبير


سلام اي خجسته ديار مهان

نوازنده روح و آرام جان


نسيم سحر چون ز دريا وزد

زدريا سوي ملك دارا وزد


رساند بگوش تو پيغام من

بياد تو آرد همي نام من


كه من زاده خاك پاك توام

يكي گوهر تابناك توام


در آغوش مهر تو سر كرده ام

شبان در كنارت سحر كرده ام


گرامي بدم همچون جان در برت

پذيره چو روح روان در برت


عزيز از گه باستان بودمت

جگر گوشه مهربان بودمت


مرا از برت سايبان ساختي

مصون از همه دشمنان ساختي


نه رنج فراوانم انباز بود

نه چشم طمع سوي من بازبود


مرا تا به سر شير و خورشيد بود

فروزنده بختم چو خورشيد بود


ندانم چه شد كاين سپهر دورو

كه بر روي شومش هزاران تفو


مرا از تو آواره و دور كرد

چنين چشم اميد من كور كرد


چنين بي كس و خانمان ساختم

اسير كف دشمنان ساختم


ذليل و سيه روزگارم نمود

بخواري بميرد كه خوارم نمود


تو نيز اي مرا مهربانتر زجان

نپرسيدي از حال من همچنان


نگفتي كه چون گشت بحرين من؟

كجا رفت آن قره العين من؟


بيكدم فراموش كردي مرا

وزين غم سيه پوش كردي مرا


در آغوش تو هرمز و قشم و كيش

من در اينجا در آغوش دشمن پريش؟


ندانم ز هرمز چه گم داشتم

كه مام وطن كوچك انگاشتم


و يا كم ز قشم و ز كيشم چه بود

كه گردون بر اندوه و رنجم فزود


كجا شاد بيني روان در تنم

كه خود مايه شادي دشمنم


زنم بوسه بر موج درياي پارس

كه او خود زند بوسه بر پاي پارس


در آن دم كه سوزد زغم پيكرم

بريزد سرشك از دو چشم ترم


بدريا روان گردد و در شود

وز آن در سراسر جهان پرشود


دري كز بن بحر آيد بدست

عجب نيست گر اشك چشم من است


ز چشم يتيم سيه روزگار

نريزد بجز لولو شاهوار


مرا آرزو مانده در دل بجا

كه ريزم به پاي تو اين اشكها


سزاوار پاي وطن در بود

كه پاي اجانب نه در خور بود


چسان بي تو يكدم بر آرم نفس

كه مردم در اين لاجوردي قفس


زيادت چسان سينه پردازمي

كنون كزتو دورم بغم سازمي


در اين ذلتم چاره جز صبر نيست

كه بيچاره را چاره بيچار كيست


بر آرم همي دستها بر خدا

كنم از براي بقايت دعا


كه يارب تو اين مملكت زنده دار

ورا تا جهان هست پاينده دار


زچشم بدش تا ابد دور دار

بر اعداش پيوسته منصور دار