خلیج فارس گذشته ،حال ،آینده

خلیج فارس گذشته ،حال ،آینده

آقاى دهباشى، از سوى انتشارات فرزان از من خواسته است، در باب مسائل خليج فارس مطالبى به عرضتان برسانم. خوب مى‏دانم كه همه دوستان دانشمندى كه شرف حضور در مجلس داريد خود محقق، نويسنده، استاد، عالم، زياده‏خوان و پراطلاع از فرهنگ ايرانى در همه مرز و بوم ايران‏زمين هستيد، خيلى بيش از من و شايد بيش از همه آنها كه در اين جلسه حضور ندارند.

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۱۶۲۸

بازدید دیروز

۲۸۸۶

بازدید ماه

۲۳۱۳۷

بازدید کل

۹۰۳۹۹۵۹

افراد آنلاین

۲۵۸

خلیج فارس گذشته ،حال ،آینده

تاریخ:۱۳۸۸/۰۳/۰۸

 

متن سخنرانى احمد اقتدارى در نشر فرزان

آقاى دهباشى، از سوى انتشارات فرزان از من خواسته است، در باب مسائل خليج فارس مطالبى به عرضتان برسانم. خوب مى‏دانم كه همه دوستان دانشمندى كه شرف حضور در مجلس داريد خود محقق، نويسنده، استاد، عالم، زياده‏خوان و پراطلاع از فرهنگ ايرانى در همه مرز و بوم ايران‏زمين هستيد، خيلى بيش از من و شايد بيش از همه آنها كه در اين جلسه حضور ندارند. و خوب مى‏دانم كه پس از مغالطه و مجامله عمدى و مغرضانه و سياسى مجله «نشنال جئوگرافيك مگزين امريكا» در باب نقشه خليج فارس و جعل گستاخانه ملل عرب و دانشگاههاى مغرض عرب‏زبان و كشورهاى عربى و حتى برخى مراكز علمى اروپايى و سياست‏هاى مزورّانه و كور و نامعتدل و دور از انصاف و حقيقت و دروغ‏پردازى كشورهاى پرعقده حوزه خليج فارس كه تا ديروز جيره‏خوار ايرانيان بوده‏اند و امروز وقيحانه ادعاى ارضى بر آب و خاك خليج فارس و جزائر آن دارند، تا چه اندازه خاطر معتدل و منصف و حقيقت‏طلب و صادق و آگاه شما و همه ايرانيان در هر كجاى عالم كه باشند را آزرده است.

من از شصت سال پيش، اين بى‏انصافى و طمع‏ورزى و كوردلى و گره دشمنى كور هزار لاى عربها با ايرانيان را كمابيش مى‏دانستم و از آن روزگار كه نوجوانى پرشور و شوق و اميد بودم سهل‏انگارى و لاقيدى مسئولين فرهنگى و سياسى مملكت را با نامه، با ملاقات و گفتگو به اين خطر قريب‏الوقوع آگاه مى‏كردم و تا به امروز 32 مجلد كتاب قطور چاپ شده و سيزده كتاب چاپ نشده و در زير چاپ در باب اين مسائل نوشته‏ام و در طول اين سالهاى دراز حدود دويست مقاله در باب اين مقولات در مجلات فرهنگ ايران‏زمين، راهنماى كتاب، آينده، يغما، سخن و ديگر مجلات نوشته‏ام و چاپ شده است و در دهها كنفرانس دانشگاهى در دانشگاههاى ايران و مراكز علمى خارج از كشور شركت و در اين مباحث سخنرانى كرده‏ام.

شايد بهتر باشد حكايت‏گونه از چند نمونه يعنى مشتى از خروار و اندكى از بى‏شمار اين نوشته‏ها، گفته‏ها، گفتگوها، پرخاش‏ها، سخنرانى‏ها و ملاقاتهاى شصت سال اخير عمرم را كه در واقع تاريخ شفاهى معاصر خليج فارس است براى شما بازگو كنم. تا انشاءالله شما كمتر خسته شويد و من هم از ذكر مطالب خشك با ذكر صفحه و كتاب و سال چاپ و اينگونه مطالب كه مسلماً موجب خستگى بيش از معمول شما خواهد بود دست بردارم.

اما چون مجلس، براى ايراد سخنانى درباره حقايق مستند، مسلّم، علمى و مقبول اهل نظر درباره خليج فارس و درياى عمان است؛ ناگزير بايد در سه مقوله اساسى جنجال برانگيز امروز خليج فارس، مطالبى كاملاً مستند به عرض شما برسانم و آن سه مقوله عبارتند از: 1. نام خليج فارس در متون و نقشه‏ها 2. جزائر تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى و 3. سابقه تمدن و فرهنگ ايرانى در خليج فارس و اقيانوس هند.

چون وقت كفايت نمى‏كند، اميدوارم، پس از ذكر حكايت‏ها و شايد بشود گفت تاريخ شفاهى خليج فارس كه خود ناظر و حاضر در آن صحنه‏ها بوده‏ام. آن سه مقوله اساسى را از روى نوشته‏ها و كتابهاى چاپ شده با اختصار تمام و ذكر منابع و مستندات بعرضتان برسانم و تمام آن نوشته‏هاى منبع در مجله بخارا چاپ شود.

 

خاطره يا حكايت نخست :

روزى يكى از نخست‏وزيران كشور را ملاقات كردم و با حضور مشاور عالى‏مقامش كه رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور بود مطالبى در باب مداخلات اعراب در جزائر ايرانى و كشته شدن يك ايرانى در دُبى به ايشان عرض كردم و از بى‏توجهى دولت ملت ايران به حوادث خليج فارس و مسئله بحرين و باسعيدو قشم و مداخلات انگليسى‏ها كه به ضرر تماميت ارضى ايران بود مطالبى گفتم. آن مرحوم مأسوف عليه فرمود: «آقاجون، خرت برون؛ چكار دارى به نرخ نون».

شما از مسائل بحرين و مشاجره يكصد و اند ساله ايران با انگلستان در باب بحرين اطلاع داريد و شايد مكاتبات مرحوم حسين علاء با سر آرنولد ويلسون نماينده مجلس عوام انگليس و نويسنده كتاب The Persian Gulf در باب بحرين آگاه باشيد كه سرانجام با يك رفراندوم ساختگى و كاملاً صورى و دروغ كه مردى از سازمان ملل به نام گيچياردى كه گويا ايتاليايى بود مدعى شد كه در بحرين رفراندمى از جانب سازمان ملل برگزار كرده است و مردم بحرين رأى داده‏اند كه مى‏خواهند مستقل باشند و جزء ايران نباشند. محمدرضا شاه پهلوى در فرودگاه دهلى بر اين رفراندم و نتائج ادعائى گيچياردى صحّه تصديق گذاشت. بحرين از ايران جدا شد و جزء ممالك متحابه درآمد و عضو سازمان ملل شد. من در همان روزگار در نوشته‏هايم و كتابهايم اين اقدام را «گناه نابخشودنى شاه ايران و مجلس ايران» ناميدم، و تا آخر عمر همين عقيده را دارم. به ياد مى‏آورم فرداى آن روز به دفتر وزير خارجه وقت آقاى اردشير زاهدى رفتم و كتاب آثار شهرهاى باستانى سواحل جزائر خليج فارس و درياى عمان نشريه انجمن آثار ملى را براى تقديم به ايشان و كسب رخصت ملاقات با خود بردم. رئيس دفتر ايشان كتاب را به ايشان رسانيد. اما ايشان از ملاقات با من خوددارى كرد و همان روز يا فرداى آن روز به مجلس شوراى ملى رفت و بحرين را با رفراندم گيچياردى از ايران جداشده اعلام نمود. و در واقع پس از يكصد و اندى سال ايران را شكست خورده در اين دعواى موهوم اعلام كرد.

آيا شاه ايران، وزير خارجه ايران، رئيس سازمان امنيت واطلاعات ايران و رجال آن روز ايران نمى‏دانستند كه بحرين جزء لاينفك آب و خاك مرز و بوم ايران است و مردم بحرين شيعه اثنى‏عشرى و هشتاد درصد ساكنين بحرين ايرانى و ايرانى‏تبار و از مردمان دشتستان، تنگستان، خوزستان و لارستان و بلوچستان ايرانند. حتماً مى‏دانستند، اما در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا كو چاره‏اى.

سياست‏هاى مخرب و مرموز داخلى و فتنه‏انگيزى‏هاى احزاب آشكار و پنهان داخل ايران و رجال سياسى ايران و دولت اُمّ‏الحيل نابكارى حامى اعراب سواحل جنوبى خليج فارس يعنى انگلستان از قديم و نديم براى رقابت با روسيه تزارى و روسيه شوروى و حفظ مرزهاى حريم هندوستان نقشه‏ها مى‏كشيدند و رجال سياسى ايران را هم مى‏فريفتند و آنها را مجذوب و محدود مى‏ساختند و بدون اراده ملى و شخصيت محكم ملى و سياسى مى‏كردند. البته نمى‏توان گفت همه رجال سياسى ايران نمى‏دانستند يا دانسته خيانت مى‏كردند اما نمى‏دانستند كه در چه مغاك وحشتناكى فرو غلطيده‏اند. روسيه هم در اين قمار سياسى با حريف خود همدست مى‏شد:

چون صلح شود ميانه گربه و موش / ويران گردد دكان بقال (تفصيل اين قضيه در صفحه 174 كتاب كاروان عمر، خاطرات سياسى و فرهنگى هفتاد سال عمر پرماجراى احمد اقتدارى، چاپ تهران - 1372، چاپ انتشارات علمى و فرهنگى تحت عنوان قضيه بحرين را بخوانيد).

خليج فارس يا خليج العربى در گفتگو با وزير امور خارجه كويت:

مرحوم حسنعلى منصور نخست‏وزير ايران بود. سرتيپ فرزانگان سفيركبير ايران در كويت بود. روزى مرحوم منصور مرا احضار كرد و گفت تيمسار فرزانگان مرتباً شكايت مى‏كند و به عرض اعليحضرت مى‏رساند كه او را در وزارت امور خارجه كويت راه نمى‏دهند، او با بى‏احترامى رفتار مى‏كنند. ايرانيان را شبانه با يورش غافلگيرانه از كويت اخراج مى‏كنند. مجله ايران تودى (ايران امروز) را در فرودگاه كويت توقيف كرده‏اند و اجازه پخش نمى‏دهند. شما به كويت برويد و به وسيله دوستانى كه داريد علت اين قضايا را دريابيد و راه‏حل آنها را گزارش كنيد.

من به كويت رفتم و در كويت به وسيله دوستى ايرانى‏تبار و از مردم دشتستان كه دوست وزير خارجه وقت كويت بود وقت ملاقات گرفتم و به اتفاق دوست ايرانى در موعد مقرر به دفتر وزير خارجه كويت رفتيم. جوانى مصرى و عرب با بى‏اعتنايى ما را پذيرفت و مدتى معطل شديم تا وزير خارجه به درون اطاق آمد و ما را با خود به اطاق خاص خودش برد. پس از تعارفات معمول گفت چرا وقت ملاقات به وسيله سفارت ايران تقاضا نكرده‏ايد و حالا فرمايش شما چيست. گفتم چون شما سفارت ايران و سفير ايران را محترم نمى‏شماريد و به تقاضاهاى سفير ما جواب نمى‏دهيد. گفت آقا سفير شما يك نظامى است و خيال مى‏كند ما نوكران ايران هستيم و با بى‏ادبى روى ميز منشى من مشت مى‏كوبد و پرخاش مى‏كند. حالا فرمايش شما چيست؟ گفتم ايرانيان را شبانه بدون آنكه بگذاريد حساب و كتاب خودشان را برسند و پول و دارائيشان را بردارند و حتى با عيالات خود ديدار كنند اسير مى‏كنيد و به درون قايق‏هاى نامطمئن مى‏فرستيد و از كويت اخراج مى‏كنيد. مجله ايران تودى ما را در فرودگاه توقيف كرده‏ايد و اجازه پخش بين ايرانيان نمى‏دهيد. سفير ما را هتك حرمت مى‏كنيد. من آمده‏ام از طرف نخست وزير ايران تحقيق كنم علت اين رفتارهاى غيرمنطقى و غيرصحيح شما با سفير ايران و مردم ايرانى‏تبار كويت چيست؟ و چرا مجله ايران تودى را توقيف كرده‏ايد؟

گفت يكى يكى شروع كنيم. موضوع سفارت و سفير شما را گفتم. موضوع ايرانيان و اخراج آنها بررسى مى‏كنم اما موضوع مجله ايران تودى البته بايد آن را توقيف كنيم چون مطالب خلاف واقع در آن نوشته شده است. گفتم چه نوشته شده است و چه بايد نوشته مى‏شد كه به نظر شما صحيح باشد. گفت همه جا نوشته شده است خليج فارس (پرشين گلف) بايد نوشته مى‏شد Arabian Gulf. گفتم آقاى وزير شما مسلمان هستيد به زبان عربى گفت الحمدلله. گفتم شنيده‏ام از قبيله يعنى بدو هستيد گفت من به بدو يعنى چادرنشينى قبيله‏ام افتخار مى‏گنم. گفتم اكنون كه مسلمان و عرب و بدو هستيد بايد داراى اوصاف اين سه قوم نيز باشيد. گفت سعى مى‏كنم كه دارا باشم و اين اوصاف چيست؟ گفتم مهمترين آن اوصاف راست‏گويى و صداقت است. گفت سعى كرده‏ام راست‏گو باشم و انشاءالله هستم. گفتم شما هم سن و سال تقريبى من هستيد در مدارس جديد در كويت و اروپا درس خوانده‏ايد. شما در مدرسه مى‏خوانديد Persian Gulf، خليج فارس يا Arabian Gulf و خليج العربى. دست بر دست خود زد و گفت مرا غافلگير كرديد من در كتابهايم و مدارس مى‏خواندم خليج فارس Persian Gulf و خليج الفارسى و بحر فارس. اما حالا شما دريائى داريد كه در شمال كشورتان واقع است يعنى درياى خزر (او گفت كاسپين سى) اجازه دهيد ما هم دريائى داشته باشيم به نام درياى عرب يا خليج عربى. گفتم شما داريد و چرا مانند قرون و اعصار ماضيه از آن نام نمى‏بريد گفت. كجا؟ گفتم آن دريا را كه امروز درياى سرخ، بحر احمر مى‏ناميد. گفت مگر اين درياها در قديم نامى داشته‏اند. گفتم البته اين مواضع جغرافيائى در قديم نام داشته‏اند و نمى‏توان اعلام جغرافيائى را در هيچ كجاى عالم عوض كرد. گفت نام بحراحمر چه بوده است گفتم تشريف بياوريد به اطاق رئيس دفترتان تا عرض كنم. به اتفاق به اطاق رئيس دفترش رفتيم. ملاحظه كرد كه بر روى سطح آبى رنگ خليج فارس در نقشه بزرگ جهان نوشته شده است سينوس پرسيكوس از استرابو و نقشه ديگرى از پلينى هم.

با من دست داد و گفت ما دوست ايران و ايران دوست ما است و ما خاطره اولين هيئت تبريك گوينده به مرحوم رئيس عبدالله مبارك اولين مؤسس كويت مستقل را كه به رياست صدرالاشراف رئيس مجلس سناى ايران به كويت آمدند فراموش نمى‏كنيم و سپاسگزار ايران هستيم. اما به آقاى سفيركبيرتان هم توصيه كنيد با ما مانند يك دولت برادر و مستقل رفتار كند. همان شب سفيركبير ايران و جمعى از ايرانيان را به مهمانى خواندند و مجله ايران تودى را اجازه پخش دادند و انصاف را كه فشار از ايرانيان مقيم كويت برداشتند و مرا با اعزاز و اكرام همراهى كردند.

 

نخستين سمينارخليج فارس وسخنرانى مرحوم دكترگيرشمن باستانشناس فرانسوى:

نخستين سمينار خليج فارس در باشگاه افسران آن روزگار، روبروى وزارت امور خارجه به دستور پادشاه ايران و با سرپرستى مرحوم سيد محمد محيط طباطبايى تشكيل شد. بيست و چهار نفر سخنران در جلسات اين كنفرانس چند شب متوالى سخنرانى مى‏كردند. من هم يكى از آن 24 نفر بودم. نطقها از ساعت 8 شب شروع مى‏شد و معمولاً جلسات مملو از مستمع بود. شبى كه نوبت سخنرانى من بود، مرحوم پرفسور گيرشمن مورخ و باستانشناس مشهور درباره جزيره خارك به زبان فرانسه قبل از من نطق كرد. مجلس را براى استماع سخنرانى خودم خسته و خواب‏آلود ديدم. پس از قرار گرفتن در پشت ميز خطابه از رئيس جلسه مرحوم زنده‏ياد سعيد نفيسى خواهش كردم سخنرانى مرا به فردا شب يا شبى ديگر موكول نمايند. چون مردم خسته و خواب‏آلود شده‏اند. مرحوم سعيد نفيسى فرمود فردا شب و شبهاى ديگر هم سخنرانانى هستند بفرمائيد سخنرانى خود را شروع كنيد. گفتم پس اجازه فرمائيد از مستمعين

سؤالى كنم. ديگر فرصت قطع سخنان من براى رئيس ميسّر نشد و مردم فرياد زدند سؤال فرمائيد سؤال فرمائيد. گفتم آقاى پرفسور گيرشمن در سخنرانى خود چند بار بجاى خليج فارس فرمودند خليج و چند بار فرمودند الكساندر لوگراند يعنى اسكندر كبير. اگر جناب ايشان در پاريس سخن مى‏گفتند و صحبتى از هيتلر در ميان بود آيا مى‏توانستند بگويند هيتلر لوگراند. آيا نبايد به رعايت احترام دولت و ملت ايران و مهمان ايران بودن و بر سفره ايران نشستن مى‏فرمودند اسكندر مقدونى. چنانكه ما اسكندر را گجستك و پدرنامعلوم و حرامزاده و نابكار مى‏ناميم. در اوستا هم به اين جوان مغرور متجاوز و خراب‏كننده بنيان تمدن ما و شاهنشاهى هخامنشى او را گجستك ناميده است. غريو شادى از مردم مستمع برخاست و آواى زنده‏باد ايران بلند شد. آنشب چون گيرشمن فرانسوى سخنرانى مى‏كرد از سفراء دول اروپائى دعوت شده بود در جلسه حضور يابند و آنها در صف مقدم نشسته بودند. مرحوم سيد محمد تقى مصطفوى كاشانى طاب ثراه نزد سفير فرانسه نشسته بود. از جاى برخاست و با كارت ويزيتى به پشت تريبون آمد و كارت را خواند و ترجمه كرد و گفت من از طرف آقاى سفيركبير فرانسه به آقاى گيرشمن ابلاغ مى‏كنم كه از دولت و ملت ايران و اعليحضرت پادشاه ايران و اقتدارى عذرخواهى كنند. گيرشمن به پشت ميز خطابه آمد و گفت من فراموش كرده بودم كه در ايران سخنرانى مى‏كنم. حق با فلانى است. از دولت و ملت ايران و اعليحضرت شاهنشاه ايران و احمد اقتدارى عذر مى‏خواهم. اما راجع به نام (خليج) بجاى خليج فارس اشتباه و عجله من در يادداشت‏هايم بوده است. از اين جهت هم عذر اين خطاى ناخواسته را مى‏خواهم. مجلس شادمان و هوراكشان مدت يك ساعت و نيم به سخنرانى من درباره فولكلور و فرهنگ عامه خليج فارس گوش داد و خسته نشد و به من آفرين‏ها گفتند. در آن مجلس استاد ايرج افشار حضور داشتند و مجموعه آن سخنرانى‏ها در دو جلد كتاب نخستين سمينار خليج فارس چاپ شده است.

 

داستانى ديگر مجعولات عربى درباره خليج فارس :

دكتر مصطفى عقيل الخطيب استاد تاريخ در دانشگاه دوحه قطر كتابى منتشر ساخت به نام: «التنافس الدولى فى خليج العربى و كتاب ديگرى» به زبان عربى نوشت و چاپ كرد به نام «سياست ايران در خليج عربى فى عهد ناصرالدين شاه». من نقدى بر آن دو كتاب نوشتم و نوشتم كه همه جا اين آقاى استاد دانشگاه قطر ايرانى‏تبار همه جا در كتابش ايرانيان سواحل خليج فارس و جزائر آن را عرب و عرب‏تبار خوانده، اميرالامراء شاه عباس امام قلى خان صفوى را مردى ظالم سفاك و ضدعرب خوانده. خليج فارس را خليج عربى نوشته و گاوبندى را قابندى و بلوك بهمنى را بهامنه و خوزستان را عربستان و اعلام جغرافيائى ايران را تحريف كرده است.

به همان زمانها كتاب ديگرى در كويت منتشر شد با نام: «كتاب تاريخ لنجه حاضرة العرب على الساحل الشرقى للخليج» تأليف مردى ايرانى‏تبار به نام حسين بن على الوحيدى الخنجى العباسى. پيش از آنها كتابى ديگرى كه بسيار مشهور است و من خود آن را تحشيه نموده‏ام و با مقابله با نسخه انگليسى آن كه جى. آر. تيبتس آن را به انگليسى ترجمه نموده و اوتاف گيب در لندن چاپ كرده است با نام الفوائد فى اصول علم البحر والقواعد. و اين ترجمه و تحشيه من را انجمن آثار و مفاخر فرهنگى چاپ كرده است و من نام دومى هم بر آن گذاشته‏ام تحت عنوان (دريانوردى كهن در اقيانوس هند و خليج فارس). در دو كتاب عقيل الخطيب و كتاب خنجى عباسى مؤلفين كتابها همه جا به نحو آشكارى منكر حضور تمدن و فرهنگ ايران در خليج فارس شده‏اند و اقوام ايرانى را عرب خوانده و اعلام جغرافيائى فارسى را و حقايق تاريخى را احمقانه و نابخردانه تحريف كرده‏اند. اما در كتاب الفوائد كه نسخه عربى آن در دانشگاه ظاهريه دمشق سوريه و بوسيله عزت حسن و ابراهيم خورى چاپ شده است. در سخن از تأليفات ابن ماجد آمده است (ارجوزة برّ العرب و العجم فى خليج العربى و بنحو آشكار در ذيل صفحه در پاورقى بشماره 1 توضيح داده‏اند كه: «فى اصل خليج الفارسى» يعنى اين آقايان عرب استاد دوست ايران هم اعتراف كرده‏اند كه جعل كرده‏اند و نام خليج فارس را كه در اصل نسخه بوده به خليج العربى مجعول تحريف و تبديل ساخته‏اند. من در بهمن ماه 1368 يعنى بيست سال پيش نامه‏اى سرگشاده به معتبرين مسئولين فرهنگى و سياسى كشور مراتب جعل و خبط و خيانت و گناه اين مؤلفين مغرض را معروض داشتم و براى آقايان دكتر على اكبر ولايتى وزير امور خارجه وقت، مهندس عباس ملكى مدير مجله سياست خارجى دفتر مطالعات سياسى و بين‏المللى، مرحوم دكتر جواد شيخ‏الاسلامى رئيس گروه علوم سياسى دانشگاه تهران، دكتر احسان‏الله اشراقى رئيس گروه تاريخ دانشگاه تهران، مرحوم استاد محمد تقى دانش‏پژوه، مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايى، مرحوم دكتر سيد جعفر شهيدى، مرحوم دكتر عباس زرياب خوئى، آقاى دكتر محمد امين رياحى، استاد ايرج افشار، آقاى سيد محمود بروجردى، آقاى سيد كاظم بجنوردى دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، آقاى دكتر نصرالله پورجوادى رئيس مركز نشر دانشگاهى و دكتر احسان نراقى مشاور مديركل يونسكو، فرستادم. (اين نقد و اين نامه در پيوست دوازدهم كتاب تاريخ مسقط و عمان و بحرين و قطر و روابط آنها با ايران از صحه 525 تا صفحه 553 در 32 صفحه چاپ شده است، چاپ تهران، دنياى كتاب، 1370 شمسى).

 

داستانى ديگر و جعلياتى ديگر «نوشدارو پس مرگ سهراب»

آقاى دكتر نصرالله پورجوادى رئيس مركز نشر دانشگاهى در سال 1382 نامه‏اى به ضميمه 3 جلد كتاب به زبان عربى چاپ ابوظبى برايم فرستاد. آن 3 كتاب به اين نامها بود: «الآثار فى خليج العربى، منطقة الخليج العربى، كتاب الرساله و المبعوثين عن منطقة الخليج العربى عبرالعصور» و تقاضا كرده بودند بر اين كتابها نقدى بنويسم. با آشفتگى و دلسوزى به آقاى دكتر پورجوادى جواب دادم و در مجله نشر دانش منتشر شد. تنها به چند جمله آن جواب نامه اشاره مى‏كنم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

(… نوع من و امثال من كه خانه‏نشين و پس‏درى هستيم، شماها كه داخل در معركه هستيد، رئيس جمهور، بالاتر از رئيس جمهور، وزير، وكيل، بازرگان، استاد، مدير و… هر كه را مى‏شناسيد و مى‏دانيد حرفتان را مى‏پذيرد را بياگاهانيد كه آقا، عرب دشمن شماست، توسل به تعصبات عربى و افتخار به فرهنگ عربى زهر قاتل براى ملت ايران است. اسلام حسابش با عرب جداست. راستى را حالا با سخنرانى‏هاى استادان آذربايجان جديدالتأسيس در دانشگاههاى واشنگتن و مريلند و اينهمه زمزمه‏هاى ناميمون پان توركيزم كه عمرى صد ساله دارد، بل بيش و اينهمه ژاژخائى عرب‏ها كه با پول نفت و براى رضايت امريكا و انگليس و اسرائيل هر روز تقريباً يك كتاب بر ضد ايران منتشر مى‏شود تا خليج فارس را از ايران جدا كنند، تا حتى پاكستان و افغانستان و عراق و لبنان را از ايران دور كنند، تا به بهانه‏هاى واهى جزائر تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى را اشغال نظامى كنند، تا اسرائيل و امريكا و انگليس در خليج فارس مستقر شوند و دائماً بخورند و ببرند و بچاپند، ديگر اگر از سهراب نگون‏بخت يعنى (ايران) رمقى و نفسى كم اثر باقى مانده باشد، شايد آن نوش‏دارو دواى درد و علاج واقعه قبل از وقوع باشد [پيشنهادهايى براى تأليف و ترجمه كتبى كرده بودم.]

با عذر تصديع، سه مجلد كتاب را براى حضرتعالى برگرداندم، اگر پيشنهادات مرا پذيرفتيد و با وزارت امور خارجه و دانشنامه فارس و بنياد فارس‏شناسى در كار عملى تشريك مساعى سريع و صحيح برآمديد و كتابهايى را كه عرض كردم چاپ و منتشر كرديد و به زبانهاى فارسى و انگليسى و عربى چاپ كرديد آن وقت من آماده نقدنويسى و از عهده انجام وظيفه ملى خود برخواهم آمد. من در برابر وطنم ايران وظيفه دارم و با همه پيرى و خستگى و افسردگى و نوميدى وظيفه‏ام را تا آخر عمر انجام خواهم داد. (مأخذ مكتوب و مطبوع در مجله نشر دانش، سال 1382، چاپ شده است). اكنون پس از ذكر مصيبت‏ها با سر سخن بازآئيم و از سه مقوله اساسى بگويم:

 

1. نام خليج فارس در متون و در نقشه‏ها:

در سال 1383 مركز ايرانشناسى و به خواهش مستقيم و شفاهى آقاى دكتر حسن حبيبى در تالار صدا و سيما اولين سخنران جلسه بودم و به مدت 112 ساعت درباره نام خليج فارس در متون و نقشه‏ها سخن گفتم.

در همان لحظات سخنرانى، به زبانهاى مختلف ترجمه و پخش مى‏شد. متن اين سخنرانى در كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، با عنوان اصالت نام خليج فارس در متون و نقشه‏ها در شماره مخصوص خليج فارس چاپ شده است. نمى‏دانم در نشريه‏اى از مركز ايرانشناسى هم چاپ شده است يا نشده است و نمى‏دانم آن مركز نشريه‏اى دارد و يا ندارد چون هيچگونه رابطه‏اى با آن مركز ندارم. تنها خلاصه‏اى از آن سخنرانى آمارمانند از متون كهنه‏اى كه از خليج فارس نام برده‏اند ياد مى‏كنم مفصل آن را در كتاب ماه، تاريخ و جغرافيا، شماره مخصوص خليج فارس بخوانيد.

در كتيبه داريوش بزرگ در كانال سوئز مصر از درياى پارس نام رفته است، در استرابو (پرسيكون كااى تاس)، در تواريخ هرودوت (پرسيكون كاى تاس) در كلوديوس پتوله مااوس (بطلميوس) پرسيكوس سينوس، در كوين توس كورسيوس (آكواريوم پرسيكوس) در زبان انگليسى پرشين گلف، در فرانسه گلف پرسيك، در آلمانى پرزيشر گلف، در ايتاليايى گلفو پرسيكو، در روسى پرزيش زاليو. در ژاپونى پروشادان، در اكثر قريب به اتفاق متون عربى كهن در دانش جغرافيا و تاريخ، خليج الفارسى، بحر فارس، بحرالفارسى آمده است. در ابن فقيه، درياى پارس در ابن رُسته خليج الفارس در عجائب الاقاليم بحر فارس، در المسالك و الممالك ابن خرداذبه خليج فارس، در بزرگ بن شهريار رامهرمزى در عجائب الهند بحره و برّه و جزائره بحر فارس. در استخرى معروف به الكرخى بحر فارس، در مسعودى در كتاب مروج الذهب و در التنبيه و الاشراف، بحر فارس، در مقدسى در كتاب البدء و التاريخ خليج الفارسى. در ابوريحان بيرونى درياى پارس و خليج فارس، در حدود العالم من المشرق الى المغرب درياى پارس، در ابوعبدالله مقدسى البشارى شامى در احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم بحر فارس، در جهان نامه محمد بن نجيب بكران بحر پارس. در ابن البلخى درياى پارس، در شرف الزمان طاهر مروزى در كتاب طبايع الحيوان الخليج الفارسى در ادريسى در نزهةالمشتاق و اختراق الآفاق بحر فارس، در ياقوت حموى در معجم البلدان زراه كاميسر، بحر فارس. در زكريا محمد بن محمود قزوينى بحر فارس. در تقويم البلدان ابوالفداء بحر فارس. در كتاب نهاية الارب فى فنون العرب خليج فارس. در حمدالله مستوفى قزوينى خليج فارس و در كتاب نزهة القلوب حمدالله مستوفى بحر فارس. در ابن الوردى در كتاب خريدة العجائب و فريدة الغرائب بحر فارس. در كتاب صبح الاعشاء فى كتابة الانشاء كاتب چلبى قسطنطينى مشهور به حاج خليفه و در كتاب ديگرى، جهان نامه تركى سينوس پرسيقوس، در دائرةالمعارف البستانى خليج العجمى، در چند نقشه كه بوسيله درياسالاران ترك در زمان جنگهاى عثمانى و صفوى تهيه شده به جاى خليج فارس خليج بصره نوشته‏اند تا خصومت سياسى و دينى خود با صفويان شيعه ايران شيعى، دشمنى خود را نشان دهند. اما خليج بصره در سفرنامه ناصرخسرو (خورباالله) ناميده شده است و در همه نقشه‏هاى بين‏المللى خليج فارس نوشته شده البته در چند نقشه جديد چاپ عربستان يا مصر يا امارات ذكر خليج العرب انگشت شمار است و تازه چاپ‏اند.

 

شش سند مكتوب براى سه جزيره خليج فارس، تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى‏

متن مكتوب اين شش سند را در مجله فصلنامه روابط سياسى و تاريخ، وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران در چند سال پيش چاپ كرده‏ام آن را بخوانيد. و در مجله يغما تحت عنوان «سرگذشت تاريخى چهار جزيره در خليج فارس» هم چاپ شده است. ذكر علل اختلاف اعراب و ايرانيان بر سر اين جزائر، مداخلات انگليسيان، مسئله باسعيدوى قشم (لافت) و انبار ذغال و سيم تلگراف بحرى، پائين كشيده شدن پرچم انگليس در لافت و باسعيدو، مذاكرات مجلس شوراى ملى، مذاكرات آرنولد ويلسون و حسين علاء در لندن و مشاجرات درازمدت اين قضيه در مجالس قانونگزارى انگلستان و ايران، ادعاى شيخ رأس الخيمه و شيخ شارجه كه هر دو از نوادگان طايفه جواسمى حكام اجاره‏دار و فرمانبردار كريم خان زند و سپس حكومت قاجار در بندر لنگه بوده‏اند را در مقدمه مفصل آن مقاله نوشته‏ام تا سرانجام به شهادت رسيدن دريادار غلامعلى بايندر فرمانده وطن‏پرست فداكار نيروى دريائى ايران در خرمشهر در حمله كشتى‏هاى انگليسى در سحرگاه سوم شهريور 1320 در جنگ دوم جهانى به خرمشهر و كشته شدن آن افسر دلير در كشتى پلنگ در آخرين «به دستور او به انتقام پائين كشيدن پرچم انگليس در آخرين روز سلطنت رضاشاه و هنگام اشغال ايران بوسيله قواى متفقين. براى احتراز از تطويل كلام و رعايت وقت آنها را نمى‏گويم آنها را بخوانيد و انشاءالله در مجله بخارا بخوانيد. اما مرحوم محمد على خان سديدالسلطنه بندرعباسى مينابى كبابى در آثارش نوشته است (در كتاب مقاص اللثالى و منار الليالى) كه من با نام (سرزمين‏هاى شمالى پيرامون خليج فارس و درياى عمان در صد سال پيش) چاپ و منتشر كرده‏ام و امسال مؤسسه اميركبير آن را چاپ دوم نموده است، گفته است پدرم حاج احمدخان سديدالدوله بندرعباسى شش سند به خط و زبان عربى و به امضاء شيوخ و معتمدين ساكنين جزائر مزبور و بندر لنگه و جزيره قشم كه بيشتر اقوام و اجداد همين شيوخ مدعى مالكيت اين جزائرند نوشته‏اند كه اين جزائر مرتع مردم بندر لنگه و رأس الخيمه بوده و با اجازه حاكم لنگه و پرداخت حق‏التعليف گوسفندان خود را در هنگام بهار در آنها مى‏چرانيده‏اند و ماليات غوص و صيد مرواريد در اين سه جزيره را حاكم بندر لنگه براى دولت ايران وصول مى‏كرده و به آنها عطايا و بخشش از طرف دولت ايران مى‏داده. متن عربى اين شش سند و ترجمه فارسى آن را در فصلنامه وزارت امور خارجه بخوانيد.

 

آغاز ژاژخائى اعراب‏

پس از جنگ اعراب و اسرائيل 8 - 1967 و كودتاى سرهنگ جمال عبدالناصر مصرى و برانداختن ملك فاروق پادشاه مصر. سرهنگ ناصر كه جوانى ماجراجو و گويا كمونيست و پرطمع و بى‏منطق بود نطقى در قاهره ايراد كرد و گفت: «امشب شام را در بغداد و فردا ناهار را در اهواز در كنار خليج عربى صرف مى‏كنيم.» از آن روز كلمه مجعول خليج عربى در زبان و قلم اعراب افتاد. اعراب كه به شهادت تواريخ كهن از زمانهاى آشوريان و كلدانيان بابلى و سومرى و اكدى و ايلاميان و هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان و حتى در دوران خلافت اموى و عباسى دشمنى خود را با ايرانيان (عجم) پنهان نمى‏كردند، در اين ماجراى پرغوغاى اسف‏انگيز وارد شدند. ارتش ايران سه جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى را با قدرت قهريه نظامى در سال 1350 بازپس گرفت و بر تنگه هرمز استيلا يافت. چنانكه در دوران صفوى به فرمان شاه عباس بزرگ امام قلى‏خان اميرالامراء صفوى پرتغاليان را از جزيره هرموز و خليج فارس و شرق افريقا اخراج كرد. با بازپس گرفتن جزائر ايرانى و پيوستن به مادر بوم كهن خود ايران اعراب به جنجال و غوغا و شكايت پرداختند، دولت عراق و رئيس آن دولت صدام حسين و كشور كمونيستى عدن (يمن جنوبى) و دو سه كشور ديگر عرب به سازمان ملل شكايت كردند و اقدام ارتش ايران را براى غصب حقوق اعراب در خليج فارس اعلام كردند. خوشبختانه در سازمان ملل آن روزگار مردمان صالح و عاقلى عضويت داشتند و دعواى اين كشورهاى ماجراجوى عرب را بى‏وجه خواندند و قضيه را با توجه به نقشه‏هاى جغرافيايى كهن مسكوت و غيرقابل بحث اعلام كردند. از آن روز كشتى‏هائى كه به مقصد ايران بارگيرى مى‏كردند در بارنامه‏هاى آنها نوشته مى‏شد مقصد ايران در خليج عربى. ايران از قبول اين محمولات خوددارى مى‏كرد و مى‏گفت ما خليج عربى نمى‏شناسيم و اعراب مى‏گفتند ما خليج فارس نمى‏شناسيم. اين مشاجره بى‏امان تا به امروز ادامه دارد حتى دوستان عرب ايران هم مانند سوريه در نشست‏ها و جلسات رسمى شوراهاى اعراب اين سه جزيره را متعلق به اعراب مى‏دانند. و ذيل بيانيه‏ها را امضا مى‏كنند.

آقاى تونى بلر نخست وزير قبلى انگلستان در آخر حكومتش سفرى به دُبى در امارات عربى كرد و رسماً بدون هيچگونه پرده‏پوشى اعراب منطقه را به بازپس گرفتن اين جزائر و حفظ حقوق اعراب در خليج فارس دعوت كرد. گستاخى و بى‏پروائى تونى بلر مرا به ياد سخنان لرد كرزن نايب‏السلطنه انگلستان در هندوستان و وزير خارجه بعدى انگلستان كه با كشتى مجلل و پر زرق و برق كوكونات در خليج فارس سفر مى‏كرد و در دُبى و شارجه رؤساى شيوخ عرب را با اعطاء شمشير و خنجر و ساعت طلا مفتخر مى‏ساخت انداخت كه در نطق مفصلى كه در شارجه ايراد نمود و متن نطق او چاپ شده است گفت: «ايران تنها دشمن صلح و دوستى بين شما است و بايد نفوذ ايران را از جزائر خود محو كنيد.»

همين لرد كرزن با كشتى به بوشهر مى‏رسد در زمان مظفرالدين شاه و به حاكم بوشهر علاءالدوله كه از تهران از طرف پادشاه قاجار براى پذيرائى از او اعزام شده بود پيغام مى‏دهد كه به كشتى كوكونات بيائيد و از من دعوت كنيد تا بطور رسمى به اتفاق شما به بوشهر وارد شوم. علاءالدوله جواب مى‏دهد شما نائب‏السلطنه پادشاه انگليس هستيد و من نماينده شخص شاهنشاه ايرانم. نخست بايد شما به ديدن من بيائيد من بعد به بازديد شما مى‏آيم و كرزن قهر مى‏كند و در بوشهر پياده نمى‏شود.

 

خليج فارس مركز تمدن دنياى قديم بوده است، و نشانه هنر و صنعت و اخلاق و فلسفه ايرانى در ژاپون امروز.

حمزه اصفهانى نوشته است: «چون اسكندر بر بابل يعنى (ايرانشهر) غلبه يافت، چون ديد كه هيچ امتى را چنان دانش و علومى كه ايشان دارند مسلّم نيست، رشك برد و آنچه را كه توانست و در دسترس خود يافت از كتب ايشان بسوخت و سپس به كشتن موبدان و هيربدان و علماء و حكماء اشارت كرد و هر چه را كه از علوم آن زمان بايسته بود، به زبان يونانى نقل نمودند.»

در كتاب حدود العالم من المشرق الى المغرب (تأليف سال 372 هجرى قمرى) آمده است: «… سخن از جزيره‏ها… دهم جزيره لافت است و اندرو شهرى خرم است مر او را لافت خوانند و اندر او كشت و بذر است و نعمت بسيار و آبهاى خوش و از همه جهان به بازرگانى به آنجا روند و اين جزيره برابر پارس است. يازدهم جزيره (نارّه) است و خط استواست و در ميانه آبادى جهان است. طول آن از مشرق تا مغرب نود درجه است و زيجهاى قديم و رصدها و جاى كواكب سيار و ثابتات بدين جزيره راست كرده‏اند اندر زيجها قديم و اين جزيره را استواء الليل و النهار خوانند.» ابوريحان هم در كتاب ماللهند و از اين جزيره نام برده است. مسعودى هم در كتاب مروج الذهب و معادن الجوهر به نقل از دينورى به مركزيت ستاره‏شناسى خليج فارس اشاره كرده است. كه در دنياى قديم بمانند امروز گرينويچ لندن اين جزيره و اين منطقه مركز تقويم و ستاره‏شناسى بوده است يعنى استواء الليل و النهار. اين جزيره در نزديكى جزيره هنگام كه نام اين جزيره نيز خود جزئى از هنگام و وقت در بر دارد قرار داشته است و جاى ترديد نيست كه اين جزيره جزيره قشم بوده است چه نزديكترين جزيره به هنگام همين جزيره قشم است اما آثار تمدن ايران ساسانى در ژاپون كه از راه خليج فارس به درياى چين و سپس به درياى ژاپون و شهر نارا در ژاپون رفته است داستان دلكشى است كه خوب است بشنويم و به شگفتى اندر شويم چه حكايتى از تمدن و هنر و صنعت و تفكر و فلسفه و اخلاق و دين‏پژوهى ايرانى دارد.

در مجله بخارا شماره 39 و 40 آذر و اسفند 1383 صفحات 127 و 128 به نقل از آقاى دكتر هاشم رجب‏زاده استاد دانشگاه اوزاكا ژاپون آمده است: «چندى پيش در سلسله برنامه‏هاى ملى سراسرى تلويزيون ژاپون K.H.N ، از تنديس (داى بوتيسا) يعنى مجسمه بزرگ بودا در شهر نارا سخن رفته است. دااى بوتسا بزرگترين مجسمه بودا در دنيا است كه در شهر تاريخى (نارا) برپا است و زيارتگاه مردمان است در معبد تودا ايچى در شهر نارا. در اين برنامه تلويزيونى گفته شده است كه برابر تحقيقات علمى دانشگاهى «كئودارا جين يك ايرانى بوده است كه در سده ششم ميلادى به ژاپن آمده و اين تنديس كوه پيكر را ساخته است. نتائج تحقيق نشان مى‏دهد كه اين پيكره از پائين به بالا لايه به لايه و بر رويهم در هشت طبقه ساخته شده است. چنانكه مى‏توان آن را داراى هشت برش افقى ديد. وزن آن حدود 380 تن است و جدار آن فلزى است. قالب آن را نخست با خيزران ساخته و سپس تكه تكه فلز گداخته ريخته و كار گذاشته‏اند و كنار آن را خاك ريخته و بالا رفته‏اند و پس از پايان كار، خاكها را فروريخته و به احتمال خيزران‏هاى درونى را هم برداشته‏اند. در چشمه نزديك آنجا هم سنگ مرمرى يافته‏اند كه از نوعى سنگ مرمر است كه در ژاپن يافت نمى‏شود و بايد (كئو داراجين) آن را از كشورش همراه آورده باشد.»

كئو داراجين كيست و از چه كشورى است و در چه زمانى به ژاپن رفته است و چرا به ژاپون رفته است؟ مرحوم حاج مخبرالسلطنه هدايت مهديقلى مخبرالسلطنه در سفرنامه‏اش به نام سفرنامه تشرف به مكّه از طريق چين و ژاپون طبع چاپخانه مجلس 1318 خورشيدى صفحه 102 نوشته است:

به اتفاق ميرزا على اصغر خان اتابك امين‏السلطان در ضيافتى رسمى و دولتى در ژاپون شركت مى‏كند. و مى‏نويسد: «مقررات پروگرام يكى هم بازديد از بندر نظامى است. به ناهار وعده داريم رئيس قورخانه (نيشى مئورا) است رفتيم. حضار: اميرال يوشيكا اينوئه، ليوتنان ژنرال وزير جنگ (اوطى اِاُديث)، اميرال باژن، گ. ياماتو، در سر ميز ناهار يكى از حضار عنوان كرد كه وزير علوم ژاپون در طومارى كه از جوف هيكل بودا درآورده‏اند معلوم كرده است كه در غلبه اسكندر يكى از شاهزادگان ايران به ژاپون آمده است و رشته سلاطين ژاپن بدو منتهى مى‏شود و پرسيد آيا در تاريخ ايران خبرى از اين مسافرت هست يا نيست؟ براى اتابك ترجمه كردم و جواب داده شد كه در آن هنگامه مى‏دانيم كه شاهزادگان ايرانى متفرق شده‏اند، به كجا رفته‏اند نمى‏دانيم.»

آنچه هدايت نوشته است و از قول وزير علوم ژاپون نقل كرده است مربوط به آخر دوره ساسانيان (يعنى قرن ششم ميلادى) است نه دوره هخامنشيان و حمله اسكندر گجستك. به خوبى مى‏دانيم كه جمعى از ايرانيان از راه جزيره هرموز به هندوستان رفته‏اند و از آنجا به چين و سپس به ژاپون رسيده‏اند در تاريخ چين در دوران سلسله پادشاهى مينگ چين از يك شاهزاده ايرانى و چند نفر همراه او سخن رفته است كه زبان چينى آموخته و به شاهزادگان دربار مينگ زبان فارسى ياد داده است.

در زمان حمله عرب و شكست ساسانيان عده‏اى از بازرگانان و شاهزادگان ايرانى گريخته و به آسياى جنوب شرقى رفته و به ژاپون رسيده‏اند. در ژاپون قطعه پارچه ابريشمين زردوزى پيدا شده است كه بعنوان كفن يك ايرانى بكار رفته است و اكنون در موزه نگهدارى مى‏شود اين كفن داراى طغراى شاهانه بوده است آنهم مانند طغراهاى ساسانى.

اما كئو داراجين شاهزاده ايرانى سازنده معبد و مجسمه بودا در شهر نارا به آنهمه هنرمندى و ظرافت و قداست كه امروز مورد پرسش ميليونها ژاپونى بودايى است از دو كلمه كئو - دارا مركب است كه كئو همان كى است و دارا لقب پادشاهان تاريخى و اساطيرى ايرانى است و جين به معناى مرد مقدس و معلم و هنرمند و دانا و خردمند در آئين بودا و كلمه سنكسريت است. سنگ مرمر يافته شده در چشمه نزديك مجسمه (داى بوتسا) در شهر نارا يادگارى از پرستش عقايد ايرانيان ساسانى و احترام به آب و چشمه و آئين‏هاى آناهيتا فرشته آب است و پارچه زردوزى مكشوفه در آنجا نشانگر اقامت درازمدت شاهزاده ايرانى در ژاپون و فوت او و دفن او در آن ديار است.

با عذر تصديع. بر من فرض است كه از مرحوم دكتر محمد جواد مشكور استاد فقيد دانشگاه تهران كه عالمانه و صادقانه در استقصاء نام خليج فارس از روى كتب و متون كهن فارسى و عربى زحمت كشيده و فهرستى دقيق و بصير و مستند طى مقاله مفصلى چاپ كرده است ياد كنم و شادى و آمرزش روح پاك او را از خداوند مسئلت نمايم.

از خداوند جان و خرد مسئلت دارم كه كهن بوم ما ايران‏زمين را و فرهنگ و مليت و ادب و هنر تاريخى ما را و زبان فارسى ما را و خليج فارس ما را كه جزئى از آب و خاك سرزمين كهنسال كهنبار ايران لايزال ماست جاودانه حفظ فرمايد. به منه و كرمه.

در پايان عرايضم به ياد اين شعر زيباى خيال‏انگيز و فلسفى شاعر صادق دكتر شفيعى كدكنى افتادم: آخرين برگ سفرنامه باران اينست: كه سرزمين چركين است.

 



دیدگاه خود را بیان کنید