اعراب در سواحل خلیج فارس

اعراب در سواحل خلیج فارس

نژاد سامی که تازیان شاخه ای از آنند، در شبه جزیرۀ عربستان پرورده شده و بار آمدند. این شبه جزیره در کنارۀ دریای سرخ و اقیانوس هند واقع است، و از راه اقیانوس هند به خلیج فارس پیوند دریایی دارد. راه دریایی جنوب ایران به سواحل شبه جزیرۀ عربستان از دیرباز شناخته شده و مورد استفادۀ دریانوردان بوده است. از راه خشکی جلگه ی بین النهرین و کرانه های دجله و فرات از طریق کشور عراق و بادیه و صحرا مرزهای ایران را به خاک شبه جزیرۀ عربستان مربوط می سازد.

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۱۷۵۱

بازدید دیروز

۲۹۴۰

بازدید ماه

۲۰۳۷۴

بازدید کل

۹۰۳۷۱۹۶

افراد آنلاین

۵۹۱

اعراب در سواحل خلیج فارس

تاریخ:۱۳۸۹/۰۶/۰۶

اقوام تازی بر ساحل خلیج فارس


نویسنده: دکتر احمد اقتداری
خلیج فارس و دریای عمان، دریای پر جوش و خروشی که مرزهای جنوبی، جنوب غربی و جنوب شرقی ایران را در بر گرفته است چگونه به وجود آمده؟ بر آن چه ها گذشته؟ و از نظر اقتصادی و بازرگانی و دریانوردی تا چه اندازه می توان از آن بهره برداری کرد؟ چرا روزگاری بس آباد، پر نعمت و پر رونق بوده است و چرا به زمان ما، نا آبادان و فراموش شده است؟ و آیا امیدی به آبادانی و رونق آن می رود؟
من به گمان خویش، این کتاب را آنگونه پرداخته ام که جوانان را بدون مراجعه به کتاب های متعدد و رنج مطالعه ی فراوان بکار آید و پیران را ملالی نیفزاید و تا حدی پاسخی به همه ی این پرسش ها باشد.
امید من آنست که جوانان و پژوهندگان بخوانند و دریابند که چگونه خلیج فارس از نظرات مختلف شایان دلبستگی و توجه است، باشد که به همه ی بندرها و جزیره ها و آب و خاکش دل بندند و در حفظ و آبادانی آن بکوشند.


نژاد سامی که تازیان شاخه ای از آنند، در شبه جزیرۀ عربستان پرورده شده و بار آمدند. این شبه جزیره در کنارۀ دریای سرخ و اقیانوس هند واقع است، و از راه اقیانوس هند به خلیج فارس پیوند دریایی دارد. راه دریایی جنوب ایران به سواحل شبه جزیرۀ عربستان از دیرباز شناخته شده و مورد استفادۀ دریانوردان بوده است. از راه خشکی جلگه ی بین النهرین و کرانه های دجله و فرات از طریق کشور عراق و بادیه و صحرا مرزهای ایران را به خاک شبه جزیرۀ عربستان مربوط می سازد.
شبه جزیرۀ عربستان، سرزمینی است خشک، بیابانی، با بادهای گرم و سوزان و واحه هایی کم آب. قسمت پهناوری از این سرزمین را توده های شن و ریگ روان پوشانیده و غیر مسکون ساخته است و هیچ موجود زنده ای در این ناحیه امکان زیستن ندارد.
خشکی و گرمی و کم محصولی شبه جزیرۀ عربستان باعث شده است که، مردم آن سرزمین در جستجوی مرتع و آب و سایه بطرف سواحل، یعنی کرانه های دریای سرخ و اقیانوس هند رانده شوند، یا به جانب دشت های سرسبز و کوهستان های پر آب جلگۀ بین النهرین و سوریه و شام روی آور شوند، تا از رنج زندگی در صحاری خشک عربستان در امان بمانند. اما گروهی از آنان به اقامت در داخل شبه جزیره دل خوش کرده و در آنجا باقی مانده اند. آنان که در سرزمین خود بجای مانده اند تمدن اعراب بادیه نشین را بنیاد گذارده اند.
بدویان که بسبب وضع سخت زندگی و نامساعدی محیط، سخت کوش و پرطاقت و مصمم بار آمده بودند، تا ظهور دین اسلام از لذائذ زندگی و آسایش و حیات غافل بودند و در کمال سادگی و در حسرت بسر می بردند. اینان مدت درازی بازرگانی مشرق را از راه بیابان به عهده داشتند، از بندر عدن کالاهای هندی و چینی را بار کرده با کاروان های صبور و پر تحمل خود از راه های خشکی به بابل و فنیقیه می بردند، در داخل شبه جزیرۀ وسیع خود شهرها و کاخها و معابدی ساخته بودند و مانند ملل قدیم، خدایان چندگانه را می پرستیدند، بیگانگان را اجازۀ ورود به سرزمین خود نمی دادند، قیافه های سوخته و قامت بلند و صراحت لهجه و احساس تند و خون گرم آنها، آنان را در نزد ملل همسایه مردمی عجیب، دور از تمدن، بیابانی، سخت جان، فقیر و قانع جلوه گر ساخته بود.
این سرزمین به علت بدی آب و هوا، راههای سخت، آفتاب سوزنده، باد کشنده، و صحراهای اسرارآمیز غیر مسکونش برای ملل همسایه غیر مکشوف و مبهم مانده بود. اَکدّی ها و بابلی ها و بطریق اولی عیلامی ها و آشوری ها از حیث زبان و خط و آداب و عادات با اعراب ساکن شبه جزیرۀ عربستان تفاوت کلی داشته و اگر اقوامی از نژاد سامی هم در میان این ملل بوده اند نمی توان آنها را سامی خالص و یا عرب دانست.
در دورۀ آشوریان از کتیبه ای که از آشوربَنی پَل بجای مانده است پادشاه آشور چون شرح تعمیر و تجدید کاخ سناخریب، جد خود را بیان می دارد اشاره می کند که «شاهان عرب را که با من پیمان شکنی کرده و به اسارت من درآمده بودند مجبور ساختم که ناو گل بکشند و کلاه بیگارها بر سر گذارند و در ساختن عمارت حرم بکار پردازند ...»
روزها ناچار بودند که خشت های بنا را به قالب بزنند و در آن حین که موسیقی مشغول نواختن بود، این اسیران مجبور بودند که کار اجباری خود را تا شامگاه به پایان رسانند.
از این کتیبه آشور بنی پل معلوم می شود که در زمان او اقوام تازی بر گرد امپراطوری آشور سکونت داشته اند که او شاهان نافرمان عرب را به اسیری آورده و آنان را به گل کشی واداشته است. از این لوح که بگذریم، هیچگونه سند یا سنگ نوشته ای در دسترس نیست که وجود اقوام تازی را تا اوایل دوران ساسانیان در کنارۀ خلیج فارس مسلم بشناسد.
در دورۀ اشکانیان، عنصر آریایی سفید پوست ایرانی توانست سیاهان بومی خلیج فارس را در دریای عمان از سواحل خلیج فارس بیرون کرده آنها را تا جزیرۀ سرندیب براند. شاید در همان زمان اعراب شبه جزیرۀ عربستان هم که در فشار سیاه پوستان هم بوم و بر خود بودند، در راندن سیاهان از جزیرة الغرب بسوی آفریقا از ایرانیان کمک گرفته و یا به کمک ایرانیان شتافته باشند.
محمدبن جریر طبری معتبر ترین مورخ اسلامی نوشته است که در زمان اشکانیان عربها همه در حجاز و بادیه و مکه و یمن بودند، آن گروه که در حجاز و بادیه بودند دچار تنگی و قحطی شدند و از بیم اشکانیان نتوانستند به عراق بیایند، بنا بر این از حجاز به بحرین رفتند و بحرین جزو قلمرو ایران بوده است.
ابولفرج اصفهانی مورخ دیگر، می نویسد بعضی از خاندان های عرب به ناحیۀ هَجر در بحرین رسیدند و چون مردم آن دیار از ورود ایشان جلوگیری کردند، جنگی درگرفت و اعراب در بحرین ماندند و باز طبری نوشته است که در زمان اردشیر بابکان در بحرین حاکمی بود که حصار محکمی داشت، اردشیر به جنگ وی سپاهی فرستاد و او را شکست داد و پس از یک سال محاصره شهر گشوده شد و خزائن او را به ایران آوردند، اردشیر پسر خود شاپور را به فرمانروایی آن سرزمین فرستاد و تاج شاهی آنجا را باو بخشید.
آنچه محقق است اردشیر ساسانی نخستین شهریاری بود که عربها را پس از آوارگی و پراکندگی و تحمل فشار سیاهان شبه جزیرۀ عربستان اجازه داد تا در کنار خلیج فارس و دریای عمان بخط ساحلی نزدیک شوند، بیش از این قرینه ای بر اینکه در ناحیۀ وسیع بحرین، عمان، مسقط، از یک سو و در سواحل دجله و فرات و سرزمین بین النهرین از سوی دیگر قومی عرب نژاد زندگی کرده باشد در دست نیست. در فاصله ی پادشاهی اردشیر ساسانی تا شاپور ذوالاکتاف که عرصۀ پهناور بادیۀ عربستان تا کناره های فرات میدان کشمکش ایران و روم شده بود، عناصر تازی که در بادیۀ جنوبی می زیستند به طرف سواحل خلیج فارس روی آوردند، تا سرانجام در دوره ی کودکی شاپور سازش و صفایی که از دیر باز میان تازیان و پارسیان وجود داشت به هم خورد و برای اولین بار عربهای ساکن حدود سواحل جنوبی خلیج فارس نافرمانی کردند، و به سواحل شمالی خلیج، کرانه های پارس و خوزستان، دست اندازی روا داشتند. اینان به سختی سرکوب شدند و برخی از قبیله های تازی مانند تَمیم و بَکرعَبدِقَیس که در این شورش شرکت داشتند تارومار گردیدند و شاپور آنها را در سواحل شمالی خلیج فارس و جنوب کرمان پراکنده کرد. می توان گفت در همین زمان بود که عربها به ساحل شمالی خلیج فارس آمدند و به عنوان رعایای شاهنشاهی ایران در گوشه و کنار سواحل اقامت گزیدند و ماندگار شدند.
خوزیها که مردم خوزستان بودند و سایر ایرانیانی که برای کارهای خود به بحرین آمده بودند، در سرتاسر ساحل و جزیره های خلیج فارس با تازیان آمیزش کردند و از این اختلاط، نژاد مخلوطی پدید آمد که تازیان خالص آنها را عرب نمی شناختند و بنام «دخَیل» یعنی دورگه می نامیدند.
اردشیر در آغاز کار خود، پس از گرفتن اهواز بولایت کوچک میسان یا مَیسن که در مصب شط دجله و ساحل خلیج فارس بود بشتافت، این ولایت در دست اعرابی بود که از عمان آمده بودند و پیشرو طوایف عربی بشمار می رفتند که درست در آغاز شاهنشاهی ساسانی ناحیۀ حیره را در مغرب فرات فرو گرفتند و امیرنشین تازه ای بنام حیره تشکیل دادند که تابع شاهنشاهی ساسانی ایران بود و در واقع حصاری محسوب می شد که سرزمین های جنوبی ایران را از تاخت و تاز اعراب بدوی چادر نشین بادیه محفوظ می داشت و ملوک آن دست نشاندۀ شاهان ساسانی و خراجگزار و فرمانبردار آنان بودند.
از طرف دیگر در شمال بادیة الشام دولت عربی کوچکی به نام غسّانیان وجود داشت که خراجگزار و متحد رومیان بود. بنا به گفته ی ابن البلخی در فارسنامه، شهر (خَط) را که پایتخت جزایر بحرین بود اردشیر بابکان بنا کرد و در پادشاهی شاپور معروف به ذوالاکتاف تازیان مقیم بحرین که در ناحیۀ هَجر ساکن بودند شورش کردند و شاپور به وسیله ی نیروی دریایی آنان را بر جای خود نشانید و به گفتۀ سرآرنولد ویلسن در کتاب خلیج فارس، این جنگ پس از جنگ سناخریب پادشاه آشور نخستین جنگ دریایی است که در تاریخ قدیم ثبت شده است.
شاور هَجر و یَمامَه را که در دست تازیان نافرمان افتاده بود بازگرفت و قبیلۀ تازی بنی تغلب را در دارَین و خَط که از شهرهای بحرین بودند جای داد. نوشته اند که شاپور در محل شهر فعلی قطیف از کشتی پیاده شد و سرکشان قبیلۀ تازی عبدقیس را نابود کرد. خسرو انوشیروان پادشاه ساسانی، وَهرَز سردار ساسانی را با کشتی هایی به کشور یمن فرستاد و به کمک عربهایی که از شبه جزیرۀ عربستان به یمن آمده بودند، حبشی ها را از یمن براند و سرزمین، یمن با ساکنین عرب و غیر عربش به شاهنشاهی ساسانی پیوست. پس از مرگ وَهرَز خسرو انوشیروان پادشاهی یمن را به وین که او نیز از اسواران دربار ساسانی بود واگذار کرد، هرمز چهارم وین را از از حکمرانی یمن برداشت و مَروزَان را بجای او نشانید. پسر مروزان که خورَّه خسرو نام داشت به فرمان خسرو دوم بر تخت حکمرانی یمن نشست و پس از او دیگر سرداران ایرانی بر یمن حکمروا نبودند.
جزیرۀ بحرین و تازیان مقیم آن نواحی تا زمان پادشاهی خسرو پرویز پادشاه ساسانی فرمانبردار پادشاهان ایران بودند و در سال هفتم هجری منذربن ساوی از طایفۀ عبد قیس که از سوی شاهان ساسانی بر بحرین حکومت می کرد مسلمان شد و مرزبان ایرانی آن سرزمین که اِسپیدوَه نام داشت و در هَجر ساکن بود نیز به دین اسلام در آمد و پس از چندی مردم بحرین از کیش اسلام برگشتند و مالیات اسلامی را نپرداختند چنانچه به هنگام مردن منذر بنا به نوشته های بازمانده، مسلمانی در بحرین باقی نماند.
بدین ترتیب از سوی بحرین امروزی اقوام تازی از شبه جزیرۀ عربستان به ساحل ایران در خلیج فارس رسیدند و با بسط و نفوذ اسلام که به تدریج تمام ساحل خلیج فارس را فراگرفت، عربها هم در تمام سواحل خلیج فارس و دریای عمان آمد و شد کردند و در آن جایها بماندند.
روایت کرده اند که ایرج پسر کیقباد پادشاه محلی لارستان که نواحی تحت فرمانش بر ساحل خلیج فارس بود، در سال صدم هجری اسلام آورد و بنام علاءِالدین ایرج نامیده شد. از این روایت معلوم می شود که تا سال صدم هجری هنوز قسمت عمده ای از سواحل خلیج فارس به دست عربها نیفتاده بود و در آن سامان جنگ و گریزهایی جریان داشته.
پس از ظهور اسلام عربهای بادیه نشین که به تازگی مسلمان شده و ایمانی استوار داشتند در زمان خلیفۀ دوم عمربن خطاب از ضعف و آشفتگی دربار ساسانی استفاده کرده، برای عرضه کردن اسلام به ایرانیان از بادیه گذشته، به تیسفون که پایتخت ساسانیان بود روی آوردند. از زمان اردشیر بابکان، تیسفون پایتخت ایران شده بود و بر کنار دجله جای داشت و چون عربها آنرا بگرفتند نام مدائن بر آن نهادند. علت انتخاب این نقطه برای مرکز فرمانفرمایی ساسانی آن بود که شهر استخر در فارس دیگر در خور عظمت و پهناوری دولت ساسانی نبوده و اردشیر که اشکانیان را در خوزستان و بین النهرین شکست داده و بر ساحل خلیج فارس و دجله و فرات پیروزی نهایی بدست آورده بود، ناگزیر بود شهری را که مرکز آمد و رفت و داد و ستد مشرق و مغرب دنیای قدیم و جانشین بابل و شهرهای تاریخ ملل باستانی باشد، برای پایتختی خود انتخاب کند، از این جهت تیسفون را در نظر گرفت و در آبادی و بزرگی آن بکوشید. تیسفون در مشرق دجله واقع بود و حصاری به شکل نیم دایره با برجهای بسیار داشت. در مشرق تیسفون اسپان بر واقع بود و این محلی است که امروز بقعۀ گور سلمان فارسی در آن است و آنرا سلمان پاک خوانند و هم در آنجا آثار خرابه های بسیار موجود است که طاق کسری را احاطه کرده بودند، این اراضی ظاهراً باغ و بوستان شاهی بوده است.
در محلی که بستان کسری نامیده می شد تل عظیمی است که آن را خزانۀ کسری می خواندند و این نام تا زمانی نزدیک به دوران ما بر آن زمین ها باقی بود و شاید خرابۀ بنای عظیمی از عمارتهای شاهی دربار ساسانیان بوده. بعضی را عقیده بر این است که بستان کسری بر جای شهر رومگان واقع بوده. شهر رومگان از بناهای خسرو اول است. پس از تسخیر انطاکیه خسرو انوشیروان دستور داد سکنۀ این شهر را به شهر جدیدی که برای آنها در نزدیکی تیسفون بنا کرده بود، کوچ کردند. به این منظور از شهرهای سوریه و رُدِس سنگهای رخام و ستون های مرمر و موزاییک شیشه ای و سنگهای تراش بزرگ به ایران آورد و عمارت و اندرون و حصار را مطابق آنچه در انطاکیه دیده بود با موزاییک و سنگهای بلورین و مرمر بیاراست. در مغرب دجله آثار حصاری دیده می شود که قسمت اعظم آن را از آجرهای بازماندۀ بابل ساخته اند و مساحتی نزدیک به 286 هکتار را در بر گرفته است. این حصار بر جای شهر سلوکیه است که قدیم ترین قسمت های شهر تیسفون ساسانی است و اردشیر اول قسمتی از آن را از نو بر پا کرد و آن را ویه اردشیر نام نهاد. سلوکیه همان شهر زمان سلوکیان است که تا زمان اردشیر بر جای مانده بود.
وِیه اردشیر، شهر بزرگی بود که کوچه های سنگفرش و بازاری بزرگ داشت. این شهر مرکز عیسویان ایران بود، کلیسای بزرگ سلوکیه در آنجا بنا شده بود.
در حدود پنج کیلومتری شمال ویه اردشیر شهر کوچک دَرزنیذان جای داشت و شهر دیگری به نام ولاش آباذ که از بناهای شاه ولاش ساسانی بود بر ساحل دجله و در جنوب ویه اردشیر، از مجموع شهرهایی که پیوسته بهم، پایتخت ساسانی را بر ساحل دجله و بر جای ایالت بابل قدیم تشکیل می دادند نام پنج شهر تیسفون، رومگان، ویه اردشیر، درزنیذان و والاش آباذ بجای مانده است و در تاریخ ها ثبت است ولی نوشته اند که حداقل تیسفون مرکب از هفت شهر پیوسته به هم بوده است، بدین جهت عربها نام مدائن یعنی «شهرها» بر تیسفون نهاده اند.
در دو طرف دجله کاخ های شاهی برپا بود، شاهنشاه در کاخ مخصوص خود در تیسفون اقامت داشت و قصر او نزدیک شط بود. دویست و پنجاه سال پس از زوال دولت ساسانی، خلفای اسلامی دستور دادند تا کاخ سفید را که هنوز نیمه خرابۀ آن بر ساحل دجله مانده بود، ویران کنند و مواد ساختمانی آنرا برای ساختن قصری در بغداد به کار برند.
رستم سردار ایرانی که در واقع سپهسالار و گردانندۀ دربار یزد گرد سوم پادشاه ساسانی بود در جنگ قادسیه نزدیک حیره کشته شد و پرچم ساسانیان که درفش کاویانی بود بدست عربها افتاد و آنرا پاره پاره کردند و در و گوهر آن را تقسیم نمودند. چون حیره بدست عربها درآمد، روی بجانب تیسفون نهادند، ویه اردشیر را بعد از دو ماه پایداری بگرفتند. یزدگرد با دربار و خاندان شاهی از تیسفون بیرون شد، به حلوان رفت و سپس به سرزمین ماد شتافت، مردم تیسفون دارایی و سرزمین خود را رها کرده، از بیم جان از تیسفون بدر آمدند، فصل بهار بود و رود دجله طغیان داشت، ایرانیان پلها را بریدند و قایقها را از ساحل برداشتند، تا بلکه عربها نتوانند از آب بگذرند. قضا را لشکر عرب گذاری یافت و بدون آسیبی خود را به ساحل شرقی رسانید، نگهبانان ایرانی از دم تیغ عربها گذشتند.
سعدبن ابی و قاص فرماندۀ سپاه عرب با فیروزی وارد پایتخت ساسانی شد. دیگر از ایرانیان کسی در آن شهر نمانده بود. در برابر ایوان کسری اردو زد، خود به درون کاخها شتافت، بشگفت آمد، خزائن شاهی، سبدهای پر شده از زر و سیم، جامه ها، گوهرها، اسلحه، ادویه و عطرهای لطیف بدست عربها افتاد. گنجها و نفائس گرانبهای شاهی را هم که از پیش، از کاخها خارج کرده، می بردند تا از دستبرد عربها به دور باشد، در سر پل زهاب بدست تازیان افتاد. در صندوقی که بر شتری بسته بود چیزهایی بسیار نفیس به دست عربها افتاد.
یزدگرد پادشاه نگون بخت ساسانی پیروزان سردار سالخوردۀ خود را بجنگ عربها فرستاد. در این جنگ هم ایرانیان در نهاوند شکست خوردند، پیروزان کشته شد و کشور ساسانی در برابر حملۀ قومی بادیه نشین، خشن، فقیر، متعصب و متدین که فقط به نیروی ایمان دینی و تلاش برای فرار از گرسنگی و سختی زندگی در شبه جزیرۀ عربستان می جنگیدند و معتقد بودند که اگر کشته شوند به بهشت می روند و اگر زنده بمانند از بیابانهای خشک و بی آب و علف بادیه جان بدر برده اند، بی دفاع ماند.
بعضی از سرداران خوزستان و سپهبدان مرورود در کوهستان و گرگان ایستادگی کردند و دلیرانه جنگیدند ولی ری و همدان به دست تازیان افتاد و یزدگرد سوم پس از تلاشهایی در مرو به اشارۀ ناپاکزاده ای بنام ماهوی مرزبان که می خواست پادشاه برگشته بخت را از میان بردارد، بدست آسیابانی که طمع در جامۀ گوهرین او کرده بود، از پا درآمد و جسدش به آب رودخانۀ مرو افکنده شد. گویند جسد با آب همی رفت تا بجدولی که رزیک نام داشت بر بوتۀ درختی افتاد و اُسقفی مسیحی جسد را بشناخت، آنرا در طیلسانی آغشته به مشک و عنبر بسته و با احترام دفن کرد.
با مرگ یزدگرد سوم اقوام تازی بر سرتاسر خلیج فارس و سواحل آن برآمدند، در آغاز اسلام دامنۀ نفوذ و قدرت و جمعیت آنها روز بروز بیفزود، پس از پایان کار خلفای اموی و عباسیان و طلوع دولتهای ایرانی، دوباره عربها از ساحل شمالی خلیج فارس بسوی سواحل جنوبی رانده شدند و در طول تاریخ پر حادثۀ دوران اسلامی خلیج فارس، این آمد و رفت ها و جنگ و گریزها هرگز قطع نشد ولی بهرحال، و بخصوص در ساحل شمالی خلیج فارس غلبه با قوم آریایی و عنصر ایرانی بر نژاد سامی و قبایل عرب بوده است.[1]

پانوشت:
1. رجوع کنید به کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف آرتور کریستنس ترجمۀ فارسی رشید یاسمی چاپ دوم تهران ابن سینا و نگاه کنید به کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت چاپ تهران ترجمه به فارسی ذیل ایران.

بن نوشت:
خلیج فارس - احمد اقتداری، تهران فروردین 1345.
به کوشش آریابوم

 



دیدگاه خود را بیان کنید